بی ثمر، عقیم، خنثی، خشک، نازا، بی حاصل، سترون، تهی
unfruitful(صفت)
بی ثمر، بی حاصل، بیهوده، بی بار
lean(صفت)
ضعیف، لاغر، بی حاصل، نزار، اندک، نحیف، کم سود
ungainly(صفت)
زشت، بی لطف، بی حاصل، ناازموده، بدون سود، زمخت و غیر جذاب
infertile(صفت)
بی حاصل، غیر حاصلخیز، بی بار
پیشنهاد کاربران
نادستاورد. بیدستاورد. بی نتیجه. نانتیجه. ناسودار. ( سودار )
بی دستامد
بی مآل ؛ بی نتیجه و بیهوده. ( ناظم الاطباء ) .
ناسودمند. [ م َ ] ( ص مرکب ) بی فایده. بیهوده. بی حاصل. بی سود. بی اثر : بدان دشت چه گرگ و چه گوسفند چو باشند بیکار و ناسودمند. فردوسی. که گستهم و بندوی را کرده بند به زندان کشیدند ناسودمند. ... [مشاهده متن کامل]
فردوسی. که ازبهر من دل نداری نژند نکوشی به فریاد ناسودمند. نظامی. - سخن ( گفتار ) ناسودمند : کزو برتن من نیاید گزند نگردد بگفتار ناسودمند. فردوسی. شنیدم سخن های ناسودمند دلم نیست ترسان ز بیم گزند. فردوسی. زمانی فرود آی و بگشای بند چه گوئی سخنهای ناسودمند. فردوسی. کرا در خرد رای باشد بلند نگوید سخنهای ناسودمند. نظامی. || زیان بخش. موذی. آزاررساننده : بپرهیز ازآن مرد ناسودمند که خیزد از او درد و رنج و گزند. فردوسی. وگر زین بپیچی گزند آیدت همه کار ناسودمند آیدت. فردوسی. که اندر جهان چیست ناسودمند که آرد بدین پادشاهی گزند. فردوسی. || پرزیان. پرآسیب. خطرناک : بدو گفت بهرام کاین گوسفند که آرد بدین جای ناسودمند. فردوسی. نترسد ز کردار چرخ بلند شود زندگانیش ناسودمند. فردوسی. که آمد ز برگ درخت بلند خروشی پر از هول و ناسودمند. فردوسی.
نافرجام
یاب، بی بر، بی ثمر، بی فایده، بی نتیجه، بیهوده، عبث، هرز، هرزه