بچه

/baCCe/

    cub
    child
    infant
    young
    kid
    kiddie
    kiddy
    tyke
    babe
    chit
    juvenile
    offspring
    urchin
    youngling
    youngster
    [animal] young

فارسی به انگلیسی

بچه ٔ سر راهی
foundling

بچه ٔ شیرخواره
child at the breast, sucking

بچه انداختن
abort, abortion, miscarry, miscarriage

بچه اهو
fawn

بچه اوردن
breed, procreate

بچه باز
bugger, pederast, pedophile, sodomite

بچه بازی
pederasty, sodomy, pedophilia, active sodomy, [infml.] childs play

بچه بازی دراوردن
baby

بچه بازی کردن
bugger

بچه بغل
child in arms

بچه بی ادب
brat

بچه بی سرپرست و بی ادب
guttersnipe

بچه پایی کردن
baby-sit

بچه پررو
snip

بچه پرنده
chick

بچه پس انداختن
procreate

بچه پسر
boy

بچه تخس
imp, urchin

بچه تولید کردن
beget

بچه جغد
owlet

مترادف ها

native (اسم)
بچه

fellow (اسم)
آدم، یار، دوست، رفیق، بچه، یارو، مرد، شخص

baby (اسم)
شخص ساده و معصوم، کودک، طفل، نوزاد، بچه، بچه کوچک

child (اسم)
کودک، طفل، بچه، زاد، فرزند، خردسال، زاده

kid (اسم)
کودک، بچه، بچه کوچک، کوچولو، بزغاله، چرم بزغاله

infant (اسم)
کودک، طفل، بچه، بچه کمتر از هفت سال

chick (اسم)
نوزاد، بچه، جوجه

cub (اسم)
بچه، توله، بچه پستانداران گوشتخوار، بچهحیوان

bairn (اسم)
بچه

chicken (اسم)
بچه، کمرو، ترسو، جوجه، مرغک، جوجه مرغ، مرد جوان

brood (اسم)
بچه، جوجه، جوجه های یک وهله جوجه کشی

calf (اسم)
بچه، تیماج، گوساله، ماهیچه ساق پا، نرمه ساق پا، چرم گوساله

chit (اسم)
یادداشت، کودک، بچه، دخترک، توله حیوانات

whelp (اسم)
بچه، توله، بچهحیوان، توله سگ، بچه هر نوع حیوان گوشتخوار

پیشنهاد کاربران

بچه ای که نابینا _ناشنوا _ مشکلات فیزیکی جسمی بدنیا میاد بخاطر کاری که مادربزرگش انجام داده چون مربوط به خانه اول چارت تولد که مربوط به مادربزرگ و پدربزرگ
زن لیلیث و شیطان صفت در ۳۸ سالگی بیزنس موفق میزنند یا بچه دار میشن یا ازدواج میکنند و سن ۳۸ سالگی براشون خوبه
ولی برای زنان ونوسی ۳۸ سالگی بده همسرشون فوت میکنند یا بیماری میگیرند یا از کار اخراج میشن یا خطر مرگ قرار میگیرند یا هوو سرشون میاد و با قدرت تولید مثلشون مثلا با دراوردن رحم در جراحی های اضطراری مثل سرطان رحم از دست میدن
...
[مشاهده متن کامل]

و سن ۳۸ سالگی برای زنان ونوسی بده

در پارسی پهلوی به شیوه وَچه بوده است و یکی از واژگان پارسی است که در آن واجی به همراه تشدید خوانده می شود.
بچه، کُر، زاک، چُک، زاد، کُدک، کودک، وچک، وچ، زادوک، زاروک، مندار، منال، کُرپه، رود، ببه، باوه بچم فرزند است
همه بچه ها نابغه متولد میشن؛
أما قدرت بیان ندارند.
و پدر ومادر ها مهارت بیان هم ندارند.
بچه به زبان سنگسری
کوتِه coteh. . . . . کسو نو cesino. . . . . . . طِفل tell
پسر . . . . . پور
پسر کوچک. . . . کِس پور
پسر بزرگ. . . . مِس پور
دختر . . . . . دوت
دختر کوچک. . . . کِس دوت
...
[مشاهده متن کامل]

دختر بزرگ. . . . . مِس دوت
نوزاد . . . . کالکو calico
بچه نیاز در بنیان خانواده
ز بچه آید نشاط جاودانه
بچه اعصا دست پدر و مادر در خانواده
بچه صالح جام می است در صراحی و باده
ز تربیت سالم بچه صالح آید با پای پیاده
ز بچه در هر موجودی ماهیت شود جاودانه
بی بچه گرمی نیست در کانون خانواده
بچه با عشق و مستی در خانواده شادمان آمده
لبخندبچه چون شاخه نبات در دل وجان آمده
بچه سرمایه خانواده این در همه داستان آمده
پدر بزرگ و مادر بزرگ نوه در بغل انگار با جامی از شهد عسل آمده
ز آواز خوش بر بچه چون بلبل و قناری بر سور گل آمده
پارسی بچه باغ گل در گلزار در خانواده
بی گل نیست در گلزار و دشت بلبل و پروانه

واژه بچه
معادل ابجد 10
تعداد حروف 3
تلفظ bačče
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم ) [پهلوی: vačak]
مختصات ( بَ چِّ ) ( اِ. )
آواشناسی baCCe
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
منبع واژگان مترادف و متضاد
فرهنگ بزرگ سخن
فرهنگ لغت معین
واژه بچه کاملا پارسی است چون در ترکی می شود Bebek در عربی طفل این واژه یعنی بچه صد درصد پارسی است.
گاهی در زبان محاوره ای در مقام تحقیر و ناسزا به آحاد اعم از کوچک و بزرگ بکار میبرند
- - کُتِه ( بچه ی معمولا حیوان ) در مازنی.
سَگِ کوته.
البته کِتِه هم شنیدم.
معنی بچه در زبان کردی :کورپه ، منال، زار و، زاروک
کودک یا خردسال
گاهی ارباب یارعیس ازاین کلمه استفاده میکند که درواقع نوچه یانوکرخودرا صدا میزند.
اصطلاح هم وجود دارد:بچه شده ای؟اینکاردرستی نیست، بچه هاچنین کاری راانجام میدهندوازتوبعیداست.
بچگی یاکودکی کردن ( البته بدور از اصطلاح بالا ) : شیطانی ( بازیگوشی ) کردن، لوس کردن خوددربرابر کسی.
نی نی، اندک سال، خردسال، صغیر، طفل، فرزند، کم سال، کم سن، کودک، نابالغ، نارسیده، نوباوه، نوزاد، جوان، بالغ، مرد، پیر، همکار، هم شاگردی، رفیق، کم تجربه، ناپخته، شاخه تازه، نهال نورسته، پاجوش
بچه:
دکتر کزازی در مورد واژه ی " بچه" می نویسد : ( ( بچه در پهلوی وچّگ waččag بوده است. ریخت بیی ِ این واژه در پارسی بچه شده است و ریخت گیی آن " گوچگ " و سرانجام "کوچک " ) )
( ( یکی بچه بودش چو گرگ سترگ
...
[مشاهده متن کامل]

دلاور شده ، با سپاهی بزرگ. ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 239. )
واژه ی بچه از واژه اوستایی vet - ( e ) s o به معنای یکساله در ریخت وچک ( =بچه ) گرفته شده است . همانطور که امروزه در گیلکی وچک به معنای بچه می باشد .

بچه به ترکی: اوشاق، بالا، جوجوق
childer
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٦)

بپرس