بوتیمار

/butimAr/

    bittern

مترادف ها

bittern (اسم)
بوتیمار، تلخابه

پیشنهاد کاربران

نحوة زیست این جانور باعث شده لقب خسّت بگیرد . غذای این پرنده، ماهی است، امّا نمی تواند مانند مرغان آبی به داخل آب شیرجه بزند و شکار خود را از اعماق آب ها بیرون بکشد. به همین دلیل، در قسمت کم عمق آب، بی حرکت می ایستد و به درون آب چشم می دوزد. ماهی ها نیز که هیچ حرکت و خطری را احساس نمی کنند، به آن نزدیک می شوند و او هم در یک لحظه شکارشان می کند. قدما که نمی دانستند بی حرکت ایستادن و سر به زیر داشتن بوتیمار برای شکار کردن است، این داستان غصّة پیوسته اش را بر لب آب ، برایش ساخته اند و به آن پر و بال داده اند.
...
[مشاهده متن کامل]

حکیم سنایی نفسِ انسان را به بوتیمار تشبیه کرده است؛ زیرا نفس نیز مانند بوتیمار است از این جهت که آرامش و سکون آن فقط برای این است که مترصد فرصتی مناسب باشد تا شکار محبوب خود را به دست بیاورد و دیگر به آسانی رهایش نکند !

واژه بوتیمار ترکی است در اصل این واژه در ترکی هوقّار می باشد که به مرور زمان به بوتیمار بدل شده است. در زبان ترکی آدم های لاغر و نازک اندام را به هوقار تشبیه می کنند.
غمخوارک
بوتیمار به معنی عاشق بودن
بوتیمار به معنی. پرنده. عاشق
بوتیمار همان کنایه از آدم خسیس وفرومایه است که با وجود توانایی و بر خوردار بودن از نعمات در فرومایگی روزگار گذراند.
بوتیمار از جمله مرغان افسانه ای ادبیات فارسی است که به خسیسی و خست شهره است. مشهور است که بوتیمار یا غم خورک همیشه در تشنگی به سر می برده، اما آن هنگام که به رودخانه و دریا می رسیده، چه غم بسیار می خورده که مبادا آب دریا تمام شود و او از تشنگی بمیرد، زین جهت آب نمی خورده.
...
[مشاهده متن کامل]

مرا آید ز بوتیمار خنده
لب دریا نشسته سر فکنده
فرو افکنده سر در محنت خویش
نشسته تشنه و دریاش در پیش
همیشه با دل تشنه در آن غم
که گر آبی خورم دریا شود کم
عطار

بوتیمار ( بو تی مار ) هر کلمه ایی مار داشته باشد. تورکی است. مثل هامار ( هموار. متضادش به مار ( به مار قالاسان ( نفرین مادرها به بچه هایشان ) . یعنی کارهایت راست و درست نشود. درمانده بمانی که فارسی شده
...
[مشاهده متن کامل]
اش بیمار است. کسی که حالش خوب نیست ) . تیمار. سوسمار. مارمولک. میان مار. دامار. یامار. جومار. خومار. قومار. مارچوبه. ماردین. مارشال. سومار. یومار. کومار. شومار ( شوماریخ. فارسی شده اش شمردن. شمارش. شمار است ) . . . . . . . .