بو

/bu/

    smell
    odour
    boo
    bouquet
    breath
    odor
    savor
    savour
    scent
    smack
    snuff
    trail
    waft
    whiff
    wind

فارسی به انگلیسی

بو بردن
scent, smell

بو بردن از
to suspect or scent

بو دادن
brown, parch, roast, singe, smell, to give out a smell, to stink

بو دادن ذرت
pop

بو زدا زدن به بدن
deodorize

بو کردن
scent, smell, to smell

بو کردن با بینی مالی
sniff

بو کردن برخی از انواع چسب
glue-sniffing

بو کشیدن
snuff

مترادف ها

savor (اسم)
بو، طعم، مزه، حس ذائقه

aroma (اسم)
عطر، رایحه، بو، مادهء عطری، بوی خوش عطر، خوشبویی

scent (اسم)
عطر، رایحه، بو، خوشبویی، ادراک، رد پا، پی

odor (اسم)
عطر، رایحه، بو، شهرت، طعم، عطر و بوی

smell (اسم)
رایحه، بو، بویایی، شامه، استشمام، بوکشی

redolence (اسم)
عطر، بو

whiff (اسم)
وزش، باد، بو، پرچم، پف، دود، نفخه

پیشنهاد کاربران

واژه بو در فرهنگ لغات کاشغری هم اومده کلمه ترکی هست
همچنان کلمه بوخار که در فارسی بخار گفته میشه که بازم ترکی هست. چیزی که اوستا یا فارسی میانه گفته میشه همش ترکی هست
واژه بو
معادل ابجد 8
تعداد حروف 2
تلفظ bu
نقش دستوری اسم
ترکیب ( فعل ) [مخففِ بُوَد] [قدیمی]
مختصات ( اِ. )
آواشناسی bu
الگوی تکیه S
شمارگان هجا 1
منبع
واژه بو از ریشه ی بود خود واژه بود از ریشه ی واژه ی بودن یعنی این واژه بو پارسی است.
...
[مشاهده متن کامل]

👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
واژه بود
معادل ابجد 12
تعداد حروف 3
تلفظ bovad
نقش دستوری اسم
ترکیب ( فعل سوم شخص مفرد از مصدر بودن )
مختصات ( مص مر. ) 1 - وجود. 2 - هستی ، سرمایه . بو دادن ( دَ ) ( مص ل . )
آواشناسی bud
الگوی تکیه S
شمارگان هجا 1
منبع
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
واژه بودن
معادل ابجد 62
تعداد حروف 4
تلفظ budan
ترکیب ( مصدر لازم ) [پهلوی: būtan] ‹بُدَن›
مختصات ( دَ ) [ په . ] ( مص ل . )
منبع واژگان مترادف و متضاد
لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی عمید
فرهنگ فارسی معین
فرهنگ فارسی هوشیار

واژه بو
معادل ابجد 8
تعداد حروف 2
تلفظ bu
نقش دستوری اسم
ترکیب ( فعل ) [مخففِ بُوَد][[پهلوی]][قدیمی]
مختصات ( اِ. )
آواشناسی bu
الگوی تکیه S
شمارگان هجا 1
منبع فرهنگ لغت معین
شَلَک بُو عَشَم مِدِه پَرِیخ
واژه بو کاملا پارسی است ریشه پهلوی دارد در عربی می شود یشم این واژه یعنی بو صد درصد پارسی است.
منابع ها.
فرهنگ لغت معین
اُردُو لُغَت ( in Urdu ) , Ministry of Education: Government of Pakistan, 2017.
...
[مشاهده متن کامل]

Qureshi, Bashir Ahmad ( 1971 ) , “بو”, in Kitabistan's 20th Century Standard Dictionary‎, Lahore: Kitabistan Pub. Co.
Platts, John T. ( 1884 ) , “بو”, in A dictionary of Urdu, classical Hindi, and English, London: W. H. Allen & Co.
”, in Rekhta Dictionary [Urdu dictionary with meanings in Hindi & English] ( in English ) , Noida, India: Rekhta Foundation, 2023.

بو یعنی مولکول هایی که از یک ماده جدا، در هوا پراکنده و به مشام می رسد، یعنی رایحه مواد؛ مثال: بوی گل
بو به ترکی: ایگ که ایی تلفظ می شود. همچنین بو به به ترکی می شود: قوخو؛ مثال: بوی سوختگی = یانقین ایگی سی ( اییی سی ) ، یانقین قوخوسو
...
[مشاهده متن کامل]

بو در زبان ترکی، به معنی " این " ، ضمیر مفرد اشاره به نزدیک می باشد. مثال: " بو " قیز داها گؤزَلدیر = " این " دختر زیباتر است. در لهجه تبریز و حوالی آن می گویند: بو قیز گؤزَل راق دیر. ( متأسفانه امروزه بعضی ناآگاهانه کلمات ترکی را با با صفت تفضیلی " تر " یا صفت عالی " ترین " که مخصوص زبان فارسی است، ترکیب می کنند و کلماتی مانند: گؤزَلتر یا گؤزَلترین می سازند که کاملاً غلط می باشند.

در لهجه شیرازی داریم که به بچه ها می گویند دست به آتش و چراغ روشن و هر چیزی که در آن اتش باشد، نزن ، زیرا دستت بوُ و بعضا بُوِ، بُوِه میشه یعنی دستت می سوزد.
بوو/bow/ صوت/در گویش شهرستان بهاباد در موارد زیر به کار می رود:
1. بیانگرتعجب از مقدار زیاد است و به معنای وااای، چقدر زیاد، چقدر دیگه .
2. موقع جواب دادن به یک سوال و به معنای بله کافیه ، زیاد هم هست.
...
[مشاهده متن کامل]

مثال اول با دیدن آب زیاد پشت سد ، می گوید: بوو، چقدر اب. مثال دوم، فردی مقداری اب برای نوشیدن از شخصی طلب می کند؟ آن شخص با آوردن یک لیوان اب می پرسد این مقدار کافی است؟ شخص می گوید:بوو، دستتان درد نکنه یا بوو، بله کافیه، یعنی بیش از مورد نیاز است و ممکن است اضافه هم بیاید.

پوست بچه شتر که آن را از کاه می انباشتند تا مادرش با دیدن آن تصور کند که بچه اش زنده است و شیرش جاری شود.

بپرس