بپای شدن ؛ قائم شدن. استوار شدن. پدید آمدن. بوجود آمدن. برخاستن. قیام : و لشکرگاهی کردند برابرخصم و آبی بزرگ و دست آویزی بزرگ بپای شد قوی. ( تاریخ بیهقی ) . گفت بر دلم میگردد شکر این چندین نعمت که تازه ... [مشاهده متن کامل]
گشت بی رنجی که رسید و یا فتنه ای که بپای شد غزوی کنیم. ( تاریخ بیهقی ) . این قوم ساخته سوی سرای او [اریارق ] برفتند و بسیار سوار دیگر از هر جنسی بر ایشان پیوستند و جنگی بزرگ بپای شد. ( تاریخ بیهقی ) . دو مهتر باز گذشته بسی رنج بر خاطرهای پاکیزه خویش نهادند تا چنان الفتی و موافقتی. . . بپای شد. ( تاریخ بیهقی ) . اگر فالعیاذ باﷲ میان ما مکاشفتی بپای شود ناچار خونها ریزند. ( تاریخ بیهقی ) . خبری سخت ناخوش در لشکرگاه افتاده بود و اضطرابی و تشویشی بزرگ بپای شده. ( تاریخ بیهقی ) .
برابر پارسی ( به وجود آمدن ) ، ( هَستی پذیرفتن ) می شود.