مجزا کردن، پیاده کردن، سوا کردن، به هم ریختن
مترادف ها
پیشنهاد کاربران
ریخت و پاش کردن، خراب کردن، به هم زدن، اشفته و پریشان کردن
دچار غم و اندوه و درد شدن ، عصبانی شدن، مشوش شدن
دچار غم و اندوه و درد شدن ، عصبانی شدن، مشوش شدن
به هم ریختن یعنی وارونه شدن
از تنظیم خارج شدن
1 - نظم جایی. چیزی را به هم زدن، به آشوب کشیدن ( . . . بیمارستان را به هم ریختند. )
2 - تعادل روانی را برهم زدن، ِ عصبی/ آشفته کردن، ( خبر تصادفِ دوستش، او را به هم ریخت. )
3 - آشفته / عصبی شدن ( زن سابقم را که دیدم، دوباره به هم ریختم. )
... [مشاهده متن کامل]
4 - خلل در دستگاه گوارش ( دل و رودهایش به هم ریخته. اسهال گرفته. )
2 - تعادل روانی را برهم زدن، ِ عصبی/ آشفته کردن، ( خبر تصادفِ دوستش، او را به هم ریخت. )
3 - آشفته / عصبی شدن ( زن سابقم را که دیدم، دوباره به هم ریختم. )
... [مشاهده متن کامل]
4 - خلل در دستگاه گوارش ( دل و رودهایش به هم ریخته. اسهال گرفته. )
ولو/ولاو کردن