به سرعت انجام دادنexpediteبه سرعت پس رفتنbackpedalبه سرعت حرکت کردنclip, run, trotبه سرعت خواندنskimبه سرعت دویدنsprintبه سرعت رشد کردنmushroomبه سرعت فریز کردنquick-freezeبه سرعت و به طور نامفهوم صحبت کردنgibber
بی درنگبلا درنگفوریapacein record time=very quicklyنه دیر ؛ زود. به سرعت. نه با فاصله ٔ بسیار. نه در زمانی طولانی. بفاصله ٔ کم از زمان :هر گلی پژمرده گردد زو نه دیرمرگ بفشارد همه در زیر غن. رودکی. من این لشکرم را یکایک نه دیرکنم یکسر از گنج و دینار سیر. فردوسی.شلاقیIn a snapIn a jiffyIn the blink of an eyerepidlyصرف. مصرف.برق آسامشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١١)+ عکس و لینک