به سر امدن


    lapse

پیشنهاد کاربران

- به سر آمدن ؛ سپری شدن. طی شدن. پایان یافتن :
که بر من زمانه کی آید بسر
که را باشد این تاج و تخت و کمر.
فردوسی.
ز دستور فرزانه دادگر
پراکنده رنج من آمد بسر.
فردوسی.
پر شدن، به پایان آمدن ، به اندازه شدن ، تمام شدن ، لبریز شدن و. . . .
بباید هوس کردن از سر به در
که دور هوسبازی آمد به سر
تمام شدن
قفیز پر آمدن . [ ق َ پ ُ م َ دَ ] ( مص مرکب ) کنایه از به سر آمدن و آخر شدن و به انتها رسیدن مدت حیات باشد. ( برهان ) :
بشد خسته گستهم و لهاس نیز
پر آمد ز هر دو سپهبد قفیز.
فردوسی ( از فرهنگ نظام از معین در حاشیه ٔ برهان ) ( آنندراج ) .
به سرآمدن:پایان یافتن.
( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷. ص۳۱۱ ) .

بپرس