بند اوردن ابراهjamبند اوردن رگstrangulateبند اوردن ریزش خونstaunchبند اوردن سوراخfillبند اوردن گذرگاهjamبند اوردن لولهfoulبند اوردن مجراocclude, strangulate
stop (فعل)ایستادگی کردن، ایستادن، موقوف کردن، خواباندن، مانع شدن، خوابیدن، بند اوردن، متوقف ساختن، نگاه داشتن، از کار افتادن، پر کردن، تعطیل کردن، توقف کردن، مسدود ساختن، ایستاندن، سد کردنstanch (فعل)فرو نشاندن، بند اوردن، خاموش کردن، ساکت شدن، جلو خونریزی را گرفتنstem (فعل)بند اوردن، ریشه لغت قطع کردن، ساقه دار کردنblock (فعل)باز داشتن، بستن، مسدود کردن، بند اوردن، مانع شدن از، قالب کردن