بند

/band/

    arthro-
    band
    belt
    bind
    binder
    bond
    cincture
    clinch
    clothesline
    connection
    connective
    cord
    couple
    dam
    fastener
    fastening
    fetter
    gin
    hinge
    lace
    ligature
    links
    lock
    noose
    paragraph
    restraint
    restriction
    rope
    sling
    stay
    strap
    string
    tie
    tightrope
    trammel
    wall
    ward
    weir
    yoke
    article
    reservation
    clamp
    brace
    cremp - iron
    [lit.]chains
    jont
    starza
    stleieght
    [paper] ream
    clause

فارسی به انگلیسی

بند از بند جدا کردن
dismember

بند امدگی راه
jam

بند امدگی لوله
stop, jam

بند امدن
cease, clog, plug, to stop, to cease to flow

بند امدن رگ
strangulate

بند امدن لوله
foul

بند امدن مجرا
strangulate

بند انگشت
knuckle, charcoal, digit, finger, phalanx, knuckle - joint

بند اوردن
balk, clog, cork, obstruct, snarl, stem, stop, to stop or staunch, dam, block, close

بند اوردن ابراه
jam

بند اوردن رگ
strangulate

بند اوردن ریزش خون
staunch

بند اوردن سوراخ
fill

بند اوردن گذرگاه
jam

بند اوردن لوله
foul

بند اوردن مجرا
occlude, strangulate

بند اوری
obstruction

بند اوری خون
stypsis

بند اوری شیر اب
turnoff

بند بند شدگی
articulation

مترادف ها

fit (اسم)
حمله، هیجان، بیهوشی، بند، تشنج، غش، قسمتی از شعر یا سرود

article (اسم)
ماده، عمل، شرط، اسباب، مقاله، بند، گفتار، فقره، فصل، حرف تعریف، متاع، کالا، چیز

articulation (اسم)
تلفظ، مفصل، بند، مفصل بندی، طرز گفتار، تلفظ شمرده، بند جنبنده، مفصل متحرک

joint (اسم)
شریک، خط اتصال، مفصل، بند، لولا، زانویی، پاتوغ، درزه، بند گاه

link (اسم)
بند، زنجیر، قلاب، پیوند، حلقه زنجیر، دانه زنجیر

bind (اسم)
بند، بستگی

bond (اسم)
کفیل، پیوستگی، قرارداد، بند، ضمانت، قید، ضمانت نامه، اوراق قرضه، رابطه، زنجیر، قرارداد الزاماور، عهد و میثاق

clause (اسم)
ماده، شرط، جزء، بند، فصل، قضیه، جزئی از جمله

provision (اسم)
ماده، شرط، بند، قید، اغذیه، علوفه، توشه، تهیه، قوانین، تدارک، شرط کردن

snare (اسم)
دام، بند، تله، کمند

segment (اسم)
حلقه، قسمت، بند، قطعه، بخش، مقطع

levee (اسم)
لنگر گاه، بند، خاکریز، مجلس پذیرایی، سلام عام

facet (اسم)
منظر، بند، شکل، صورت کوچک، سطح کوچک جواهر و سنگهای قیمتی

hinge (اسم)
مفصل، بند، لولا، مدار

line (اسم)
سیم، بند، خط، دهنه، لجام، طرح، رشته، سطر، ریسمان، رده، جاده، رسن، مسیر، ردیف، مسیر که با خط کشی مشخص میشود

dyke (اسم)
نهر، بند، مانع، بند آب، سد، خاکریز، اب گذر، اب بند

dike (اسم)
نهر، بند، مانع، بند آب، سد، خندق، خاکریز، اب گذر، اب بند

paragraph (اسم)
ماده، بند، فقره، سر سطر، پاراگراف، پرگرد

dam (اسم)
بند، سیل گیر، سد، اب بند

wristband (اسم)
بند، النگو، دست بند، سراستین، سر دست

tie (اسم)
علاقه، بند، دستمال گردن، کراوات، قید، رابطه، گره، الزام، برابری، ربط

frenum (اسم)
بند، مهار، چین غشایی، لگام

clamp (اسم)
بند، گیره، پشت بند، انبرک

binder (اسم)
بند، اهرم جعبه ماکو، شکم بند زنان، رسید بیعانه، صاحف

sling (اسم)
بند، زنجیر، رسن، فلاخن، قلاب سنگ، تسمه تفنگ

fastening (اسم)
بند، پشت بند، بست، چفت، چفت و بست، یراق در

manacle (اسم)
بند، قید، زنجیر، دست بند، بخو

weir (اسم)
بند، خاکریز، سدی که سطح اب را بلند میکند

canto (اسم)
سرود، بند

ligation (اسم)
بند، انعقاد، بستن رگ، رشته یا وسیله بستن

commissure (اسم)
بند، درز، محل تلاقی، سطح اتصال

ligature (اسم)
بار، بند، نوار، رشته، خط ارتباط، شریان بند، رباط، کلید کوک سازهای زهی، بخیه زنی، زخم بند، شریان بندی، خط پیوند، دو یا چند حرف متصل بهم

noose (اسم)
دام، بند، تله، کمند

facia (اسم)
حلقه، بند، کمربند، دایره زنگی، گچبری سر ستون، هزاره برجسته، لایه پوششی فیبری

fascia (اسم)
حلقه، بند، نوار، خط، کمربند، دایره زنگی، گچبری سر ستون، هزاره برجسته، لایه پوششی فیبری

funiculus (اسم)
بند، بند ناف، ساقه تخمچه

joggle (اسم)
بند، تیزی یا شکاف اجر و چوب و غیره

holdback (اسم)
بند، مانع، گیر، توقف، اشغال کننده

holdfast (اسم)
بند، گیره، قلاب، گیر، چفت، میخ

internode (اسم)
قسمت، بند، قطعه، میان گره، قسمت میان دو بند یا مفصل

ligament (اسم)
بند، پیوند، رباط، وتر عضلانی، بندیزه

proviso (اسم)
شرط، بند، قید، جمله شرطی

stanza (اسم)
بند، بند شعر، قطعه عمارت، تهلیل

trawl (اسم)
بند، دام یا تور

پیشنهاد کاربران

بند دام صیاد زندان محبس و سجن افراد خلافکار لذا چون محبس و بازداشتگاه سدی است که افراد خلافکار را در محیطی مسدود کرده به آن بندی یا زندانی و به صید گرفتار هم بندیمیگویند و لذا هرچیزی که توسط خالقش جدا
...
[مشاهده متن کامل]
جدا شده باشد مانند یک بندشعر یا بند بند اعضای بدن یا بند اول تا هرچه لازم باشد در مواد مصوب شده قانون یا بخشنامه ها ولذا در آثار منثور گذشته در هر کتابی بند کاربرد داشت ولذا به رسن وریسمان و شطن کوتاه هم بند میگفتند مانند بند خشک کردن لباس یا بندهای بلند بند بازان در سیرک های بزرگ که در ایام کودکی من یک سیرک بزرگی را برادران رضایی و اسکویی و دوسه تاجر پولدار دیگر برای تفریح مردم سبزوار یکماه در زیر فلکه مادر در یک باغ کهدر طرح خیابان امیر مسعود از شمال شهر خانه های بی شماری را خریداری کرده و خراب کرده بود سیرک در آنجا مستقر و تا یکماه همه گونه نمایش داشت و پهلوان خلیل عقاب هم با این سیرک خارجی که بیش از دویست نفر هنرمند جوان و دختران زیبای بند باز داشت نمایش میدادند قیمت بلیط در آن زمان بیست تومان خیلی بود ولی تجار قلدر سبزواری متعهد خرید هزار بلیط در سه سانس شده بودند وقتی سال 50 در تهران تلوزیون بند بازان را نشان میداد من به بستگانم گفتم یکماه در سبزوار این نمایشات اجرا شده همه شگفت زده شدند

بند / band /
مترادف بند: حبل، رسن، رشته، ریسمان، طناب، نخ، ترک، زین، بست، عقد، قید، گره، گیر، پیوند، لولا، مفصلگاه، مفصل، استخوان انگشت، اتصالگاه، پیوندگاه، گره گاه، تله، دام، رهن، گرو، گرفتاری، مخمصه، آز، طمع، یک زوج گاو، حیله
...
[مشاهده متن کامل]

معنی انگلیسی: arthro - , band, belt, bind, binder, bond, cincture, clinch, clothesline, connection, connective, cord, couple, dam, fastener, fastening, fetter, gin, hinge, lace, ligature, links, lock, noose, paragraph, restraint, restriction, rope, sling, stay, strap, string, tie, tightrope, trammel, wall, ward, weir, yoke, article, reservation, clamp, brace, cremp - iron, [lit. ]chains, jont, starza, stleieght, [paper] ream, clause
دنبال کنید 93705574413

مجید خداکرمی
زنجیر
بند=پیمان/گرو/قطع/فن/فریب/رسم/گرفتار
زنی بود با او به پرده درون
پر از چاره و رنگ و بند و فسون.
ببستند بندی به ایین خویش
Clause
واژه بند
معادل ابجد 56
تعداد حروف 3
تلفظ band
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم ) [پهلوی: band، جمع: بنود]
مختصات ( بَ ) [ په . ] ( اِ. )
آواشناسی band
الگوی تکیه S
شمارگان هجا 1
...
[مشاهده متن کامل]

منبع فرهنگ فارسی معین
لغت نامه دهخدا
کاری ندارم به ترکی بودن پارسی بودن این واژه ولی واژه سازی دورغ کار خوبی نیست با احترام به تمام قوم ایران عزیز

درباره بند توی Wiktionary اینجوری نوشته:
بند از ریشه نیاهندواروپایی bʰendʰ هست که با واژه های band و bind همریشه هست.
بند از فارسی به همین شکل وارد عربی هم شده و جمعش تو عربی شده بُنُو
بند.
واژه بند از ریشه هند و ارو پائی bhendh یا پیوستن و بهم متصل شدن است که حرف h آن بدون صدا میباشد. از همین ریشه در فارسی باستان بندک bandaka یا بنده و برده آمده ( ذرزمان قدیم بنده ها را میبستند ) ودر سانسکریت بندهاتی bandhati یا بستن و بندها bandhah یا نوار و ریسمان بستن میباشد و چون زبان ارمنی نیز ریشه هندو اروپائی دارد، در زبان قدیم ارمنی واژه بند معتی زندان را میدهد. جالب این است که درزبان ایرلندی میان که گفته میشود بازبان فارسی میانه شباهت هائی دارا میباشد واژه بینا bainna معنی گردن بند را میدهد. فرگردهای ریشه بند در انگلیسی فراوانند مانند bind، bend، bond ، bundle و bundدر هند از کاربرد ریشه بستن bandhati و با بهم بستن رنگهای مختلف پارچه محموعه ای بنام بنددانا banddana میسازند که مانند چهل تیکه در ایران مباشد
...
[مشاهده متن کامل]

واژه بند از ریشه هند و ارو پائی - bhendh یا پیوستن و بهم متصل شدن است که حرف h در آن بدون صدا میباشد. از همین ریشه در فارسی باستان بندک bandaka یا بنده و برده آمده ( ذرزمان قدیم بنده ها را میبستند ) ودر سانسکریت بندهاتی bandhati یا بستن و بندها bandhah یا نوار و با ریسمان بستن میباشد و چون زبان ارمنی نیز ریشه هندو اروپائی دارد، در زبان قدیم ارمنی واژه بند معتی زندان را میدهد. جالب این است که درزبان ایرلندی میانه که گفته میشود بازبان فارسی میانه شباهت هائی دارا میباشد واژه بینا bainna معنی گردن بند را میدهد. فرگردهای ریشه بند در انگلیسی فراوانند مانند bind، bend، bond ، bundle و bund
...
[مشاهده متن کامل]

در هند از کاربرد ریشه بستن bandhati و با بهم بستن رنگهای مختلف پارچه مجموعه ای بنام بنددانا banddana بهم میدوزند که مانند چهل تیکه در ایران میباشد.
also often bandana, 1752, from Hindi bandhnu, a method of dyeing, from Sanskrit badhnati "binds" ( because the cloth is tied in different places like modern tie - dye ) , from PIE root *bhendh - "to bind. "
نرسد دست من به چرخ بلند
ورنه بگشادمیش بند از بند - مسعود سعد سلمان

#بند بستن
از واژه بند پارسی واژگان band به چم بستن و بند و bond به چم بهم بستن و چسباندن و واژه bind به چم خم کردن و بند اوردن ساخته شده است.
واژه بند از ریشه آریایی و ایران باستان *bʰ�ndʰati به چم بند و گره زدن و بستن و دربند کشیدن است.
...
[مشاهده متن کامل]

این واره در اوستا به ریخت bandaiiaiti بنداتی در امده است.
این واژه وارد زبان لاتین شده و به ریخت *fendīx در امده است.
“offendix”, in Charlton T. Lewis and Charles Short ( 1879 ) �A Latin Dictionary, Oxford: Clarendon Press
@iranaryan ترک ها چینی هستند و ریشه زبانی پارسی از پرتور آریایی و پروتو ایرانی است نه ترک چینی

درود ُ سپاس
شاید ایشان با رهسپاری در زمان و دیدار با نیاکانِ پهلوی زبانِ خودشان، چمار و معنای بختن را رهایی و نجات دادن یافته اند!
جناب واژه شناس!، آنچه رهایش یا رهایی دادن معنا می دهد " بُختن" است نه " بَختن" ( ناچار بِه زیر و زِبَر گُذاشتَن هَم شُدَم! )
...
[مشاهده متن کامل]

بُختن که ریخت کهنتر آن بوختن بوده در پهلوی به چم رهایی دادن و آزاد کردن بوده مانند بُختیشوع به چم آزاد شده عیسی ( پزشک مسیحی گندی شاپور ) ، ولی سخن از بَختن شد به چم بخشیدن که واژه بخش هم بن کنونی آن و به کار رونده در پهلوی تاکنون بوده. ( هرچند پیوند معنایی میان رهایی دادن و بخشیدن نمایان است )
از دیدگاه ادبی نیازی نیست که بنِ بخش از کارواژه بخشتن به دست آید، همانگونه که برای نمونه "فروش" بن کنونی "فروختن" است نه فروخشتن!، بخش هم بن کنونی بختن بوده نه بخشتن.
در پارسی با گردش زمانی کارواژه از گذشته به اکنون، دگرش برخی واجها را هم می بینیم مانند دگرش واج خ به ز یا ش یا س.
ولی اینکه ریشه خودِ بخش چه بوده، این یک واژه ی تک بخشی یا تک هجایی ست درواقع یک تکواژ است که در آغاز از بختن به دست آمده واکنون از خود کارواژه بخشیدن را ساخته، پس خودش ریشه است و کسی در ریشه دنبال ریشه دیگری نمی گردد وگرنه زنجیره بی پایانی خواهد شد که داستان ریشه یابی را بی سرانجام و گنگ می گذارد ولی با این همه می باید گفت که در آغاز از بختن گرفته شده است.
روند ساخت واژگان در پارسی با استناد به نمونه های فراوان و واقعی در بنمایه های پارسی باستان ومیانه یعنی از هزاره های گذشته پذیرفتنی و قابل توضیح است که پیوسته و بدون گم شدن حلقه ای از این زنجیره تاکنون پیش آمده ولی ادعاهای شما در کدام بنمایه ترکی آمده؟ پیشینه آن چقدر است؟
روند دگردیسی با به باغ و باغیش را از کدام منبع می توانید گواه بیاورید؟ گیریم که در جایی هم باشد در سنجش با بنمایه های بسیار کهنتر پهلوی، چه حرفی برای گفتن برایش می ماند؟ مسلما از منبع جدیدتر به منبع کهنتر که نرفته!
جدای از این، برای ریشه "با" با آن همه معنی که با یک سه نقطه ی ( . . . ) ناقابل معانی آن را تا ناکجا آباد پیش می برید چه نمونه ای و از کجا دارید؟ از وارماق؟! این که خود از بار پارسی ( پهلوی ) گرفته شده که برایش در بالا روشنگری شد،
پسوند نام مکانساز غ هم شاید منظور پسوند اق یا لاق باشد که نمونه بسیار کهنتر آن به ریخت لاخ در پهلوی و بن کارواژه ای Loc در زبانهای اروپایی دیده می شود، واژه باغ هم که از اساس واژه ای شناسنامه دار در پارسی و پهلوی ست و این وصله ها به آن نمی چسبد.
پسوند ش ادعایی شما هم که تا اینجا هرچه بافته بودید را شکافت رفت پی کارش:
" ش که از کاربرد های آن، التصاقه رساننده معنی به اشتراک گذاری می باشد" !!!
بخشش کجا، به اشتراک گذاشتن کجا؟
اگر هم ش در ترکی پسوند نام مصدرساز باشد که همان پسوند ِش پارسی ست که از "یشن" پهلوی به دست آمده.
زبان ترکی به خاطر شرایط ابتدایی که تاکنون دست به گریبان آن بوده هنوز صداهای کوتاه را به صدای کشیده دگرگون می کند، میان دو واج بیصدا، اولی را صدادار می کند که خودتان هم نمونه اش را در باغیش گفتید و موارد دیگر، آن نمونه های دو واج بیصدا که آورده اید هم به جز اندک بودن و برخی از آنها که کاربردی در زبان مردم ندارد، در کاربردیهایش هم واج بیصدای دوم یا واگویی نمی شود یا بازهم یک واج صدادار میان آنها گذاشته می شود. واجهایی که در ترکی قدیم نماینده دو واج بیصدا بوده اند نیز در اصل واج دوم، تودماغی و مبهم واگویی می گردد، از سویی مربوط به ترکی قدیمِ پیرامون مغولستان است نه ترکی چرخش یافته ی آذربایگان.
طبیعی ست که با این چارچوب، بخش به باخیش یا باغیش دگردیس شود، ترکزبانهایی هم که واژه بخش و دیگر واژگان را به شیوه درست آن می گویند همانا در حال بازگشت به خودِ بنیادین شان هستند.

بعضی مفردات که می نویسند باغلاماق و باغئشلاماق = بخشیدن است و در پایان بیان می نویسند باغلاماق که در اصل به معنی بستن ، ارتباط دادن و. . . می باشد از بگ که آن نیز صورت نرم کلمه باق یا باک یا باغ ترکی است گرفته شده
...
[مشاهده متن کامل]

معلوم می شود این عده از مفردات اندک اصلا ترک آذربایجان نیستند که از آبرو و. . . . صحبت به میان می آوردند
یعنی اگر کسی آذربایجانی باشد می داند که باغلاماق به معنی بستن است ( هرچند در ریشه با واژه ترکی باغئش هم ریشه است ولی در کاربرد معنایی، تمثیل کننده معنای دیگری از باغ ( پیوند، ارتباط، بند. . . ) در فعل باغلاماق می باشد که معنای بستن و. . . را به واژه باغلاماق می دهد ) واینکه هیچ وقت آن را مساوی با بخشیدن نمی گیرد
این مفردات به اسم خودشان قادر به حرف زدن نیستند به اسم دیگران نظر می دهند

اگر منظور فعل بختن هست که معنی آن می شود رهایی دادن یا نجات دادن که از لحاظ معنایی چه ربطی به واژه بخش دارد نجات و رهایی کجا بخش و بخشیدن کجا این ها معناهایی کاملا متفاوتند
نه اگر فرض کنیم که بخشیدن به سبک قدیمی مثلا بخشتن بوده که به بختن تبدیل شده ( ونیز بخشت به بخت ) آنوقت ارتباط ساختاری و معنایی منطقی به وجود خواهد آمد ولی باز با یک واژه بخش که بخش بخشه دیگه مواجه خواهیم شد که می رسیم به گفته من و نیز این استدلال که بخش بن فعل بختن می باشد منطقی خواهد شد وگرنه بخش اگر بخواهد بن فعلی باشد تنها می تواند بن فعلی با شکل بخشیدن یا بخشتن باشد
...
[مشاهده متن کامل]

چه طور انتظار می رود که ما که در ترکی از بن واژه " با " شروع کرده و به شکلی التصاقی و قابل توجیه به شکل " باغئش" رسیده ایم ، بیاییم و آن را از شکل "بخش" در فارسی وام بگیریم در حالی در خود فارسی این واژه غیر قابل تجزیه و توجیه است یا به قولی بخش بخشه دیگه
و در اصل این فارسی است که بخش را از باغئش ترکی وام گرفته است چون که به کار بردن اشکالی مانند باغئش در فارسی غیر متداول زیرا در فارسی مصوت " ئ" وجود ندارد و فارسی زبان ها آن را به درستی نمی توانند تلفظ کنند و آن را یا به دیگر اصوات مانند او ، اِ ، اَ ، اُ و ای تبدیل می کنند یا کلا حذف کرده و کلمه را بدون آن تلفظ می کنند که در این مورد می شود شکل " باغش" ولی چون تلفظ این شکل ازکلمه با " آ" سخت است " آ " را به " اَ " تبدیل می کنند که شکل " بَغش" به دست می آید ولی چون در این کلمه تلفظ غ تلفظ کلمه را سخت می کند آن را به خ تبدیل می کنند که در نهایت شکل " بخش " به دست می آید
در ترکی استانبولی به شکلی دیگر رفتار می کنند و چون تلفظ " آ" متداول است شکل " باغش" حفظ کرده و غ را به ه تبدیل می کنند و به شکل " باهش" استفاده می کنند
و اینکه گفتن شکل بخش برای ترک زبانان راحت است به همین خاطر بسیاری هستند از ترک زبانان که این واژه به شکل بخش تلفظ می کنند ولی هیچ فارس زبانی وجود ندارد که بتواند شکل " باغئش " را درست تلفظ کند
حال سوال اینجاست ترک زبانی که می تواند شکل بخش را به راحتی تلفظ کند چه احتیاجی دارد که آن را به شکل " باغئش " تبدیل کند ولی فارس زبانی که نمی تواند " باغئش" را تلفظ کند مجبور است آن را به شکل فارسی و تلفظ پذیر برای خود در آورد در نتیجه آن را به شکل بخش در می آورد
اینکه گفته می شود در ترکی آمدن دو واج بی صدا پشت سرهم نامتدوال است کاملا غلط است چون ترکی از جمله زبان های دنیای کهن است که در الفبای کهن خود حروف نوشتاری که نماینده دو واج بی صدا که پشت سرهم می آیند و در آخر کلمات می آیند می باشد مانند - ng و nch - و nt - و از طرفی علاوه براین در ترکی بسیارند واژگانی که می توانیم در آن آمدن دواج بی صدا در آخر یا در وسط کلمه را مشاهده کنیم ( آمدن دو واج بی صدا در ابتدای کلمه است که نامتداول می باشد )
مثال
گولونج = مضحک ، خنده دار
سِوینج = مسرت ، سرور ، مایه شادی و مسرت
دایانج = مقاومت ، استقامت و. . .
دیرنج = ایستادگی ، پایداری
قالخ = بایست ، آلت = پایین، زیر ، اوست = بالا
آست = زیر ، تحت
ایلگینج = عجیب ، عجیب و غریب
سارپ = اسم پسر
آلپ = قهرمان
قئلئنت = راه حل ، راه چاره و. . . . .
آرخ = رود

درود ُ سپاس
و بازهم از خود بافتن و برای خود تنیدن، بریدن و دوختن.
درونمایه و مفهومِ بخشیدن را هم به اندازه [به اشتراک گذاشتن] پایین آورده!
بخشیدن کاریست انسانی و خداپسندانه که در آن، کسی چیزی را از دست خود بیرون و در اختیار دیگری می گزارد به گونه ای که پس از آن، دیگر هیچگونه چیرگی و دسترسی به آن چیز نخواهد داشت نه اینکه آن را با دیگری شریک و هم بهره شده باشد!
...
[مشاهده متن کامل]

برپایه گفته این کاربر شاید در ترکی و هنگام بخشایش گناهان، باید این گناهان میان ترکزبانان به اشتراک ( انبازش ) گذاشته شود سپس بخشیده گردد!
البته این گزافه ها برای چشمبندی و توجیه زورکی همان بافندگیها و ریشه تراشیهاست وگرنه ارزش دیگری ندارد.
-
واژه "بخش" از واژه های زبان پهلوی ست و به همین ریخت و چَمار ( مفهوم ) در این زبان کاربرد می داشته.
این واژه در پهلوی بن کنونی کارواژه " بَختن" بوده به چم بخشیدن و واژه بخت به چم سرنوشت و بخششِ آسمانی نیز از این کارواژه به دست آید.
بسیار منطقی ست که واژه ی بَخش از زبان پهلوی که زبان نیاکان در آذربایگان بوده به زبان ترکی راه یافته، به ریخت باغیش درآمده و با افزوده شدن پسوند کارواژه ساز به آن، کارواژه ای به چم بخشیدن نیز از آن به دست آمده است.
روال پرکاربرد در ترکی اینگونه است که هنوز صداهای کوتاهِ واژگان به صداهای کشیده دگردیس می گردد ( از نخستین مراحل فرگشت و بالندگی زبان ) و چون به شیوه فراگیرانه ای در واژگان ترکی، دو واج بیصدا پشت سر هم نمی آیند ( به همان دلیل نابالندگی زبان ) ، به ناچار میان دو واج [خ] و [ش] یا غ و ش صدای ی به کار می رود بدینگونه بخش به باخیش یا باغیش دگرگون می گردد.
-
درباره واژه ی " بَر" یا "بار" نیز که کارواژه ی " بُردن" از آن به دست آمده ( باردن/بردن ) ، این واژه در پهلوی به همین ریخت و در پارسی باستان به دیس " بَرَنتی" بوده و از واژه نیاآریو اروپایی bhre به دست می آید، واژه Bar را به همین چمِ پارسی آن یا نزدیک به این چم، در بسیاری از دیگر زبانهای این خانواده می توان یافت و همچنین واژه های burden، bear، bring و. . . در خور نگرش هستند.
واژه بار به ریخت "وار" یا " وَر" در جایگاه پسوند در واژگان بسیاری دیده می شود: خروار= بار خر ( به صورت یکای وزن هم درآمده ) / گوشواره= بار گوش/ دشوار= بار بد ( که کم کم معنای سخت و مشکل پیدا کرده ) / استوار= که در پهلوی استوبار بوده به چم چیزی که سختی و ستبری در خود داراست/ بزرگوار= کسی که ( بار ) بزرگمنشی دارد/ دانشور= کسی که بار دانش دارد/ هنرور، سرور و. . .
پسوند وار از همان زبان کهن آذربایگان به زبان نوآمده به آن مرزوبوم نیز راهیافته است.

بخش یک کلمه غیر قابل تجزیه و غیر قابل شکستن هست و به قولی بخش بخشه دیگه همین و بس و هیچ توجیه اتیمولوژیک برای آن وجود نداره
اما وقتی می گوییم " باغئش " این واژه هم قابل تجزیه هست و هم قابل توجیه
...
[مشاهده متن کامل]

باغئش = با غ ئ ش "
با "ریشه فعلی قدیمی در ترکی است که دارای معانی چون رسیدن ، دست یافتن ، کسب کردن ، هستی یافتن ، دارا شدن ، بزرگ شدن ، توسعه یافتن و. . . .
می باشد که می توانیم تجلی آن را در واژه هایی مانند بارماق دید که به معنی رسیدن ، رسیده شدن ، دست یافتن و. . . می باشدکه امروزه به شکل وارماق گفته می شود یا واژه " بار " به معنی محصول در این شکل و در شکل "وار" به معنی هستی ، دارایی ، ثروت و یا واژه بایئندئر به معنی توسعه یافته ، آباد و . . . .
با غ ( غ یا ق یا ک یکی از کاربردهایش التصاقه اسم ساز یا اسم مکان ساز بودن است ) که در کل معانی زیر را به دست می دهد
باغ = پیوند ، چیزی که مرتبط سازنده است ، چیزی که دو چیز را به هم می رساند یا مرتبط می سازد یا پیوند می زند و. . .
باغ =زمین یا محوطه ای که درختان و گیاهان در آن می رسند بارور می شوند و محصول می دهند
باغ یا شکل دیگر آن بای= غنا ، دارایی و. . . . که مد نظر در این مورد این معنی می باشد
باغ ئ ( در این مورد التصاقه واسط که جهت سهولت تلفظ آمده )
باغئ ش ( ش که از کاربرد های آن التصاقه رساننده معنی به اشتراک گذاری می باشد )
در کل معنی باغئش می شود بخشی از دارایی یا ثروت و. . . . که با دیگران به اشتراک گذاشته می شود یا دارایی یا ثروت و. . . به اشتراک گذاشته شده تا دیگران از آن بهره مند شوند
و فعل باغئشلاماق می شود اعطا کردن بخشی از دارایی یا ثروت و. . . . به دیگری تا بهره ای ازآن برده باشد
واژه باغئش به شکل بخش با معنی کلی قسمت یا جز برداشت شده با این معنی به کار گرفته شده و بخشیدن نیز با همین معنای کلی اعطای جز یا قسمتی از چیزی به دیگری به کار گرفته شده
اما در مورد بخشیدن گناه ( یا باغئشلاماق ) کاربرد آن در ترکی به این صورت بوده که می گفتند من همه گناهت را به تو می بخشم که می شده اعطای تمام گناه یک به فرد به او ولی بعدها به شکل من گناهت را بخشیدم در آمده که باعث شکل گیری معنای جدیدی برای فعل باغئشلاماق یعنی عفو کردن یا گذشتن از ( گناه ) شده است
در کل نیز نه واژه بخش فارسی است نه فعل یا مصدر جعلی بخشیدن

جناب آرش مجمدی و جناب وهسودان با پوزش هر دو دارید سهو می فرمایید و ریشه یابی عوامانه می کنید .
خود گنشواژه /باغ/ که زایه های باغلاماق و باغیشلاماق= بخشیدن وغیره ترکی نیستند
جناب آرش محمدی که دارد از خودش می بافد چون خیال بافی پیشه ای عمومی برای متعصب ها است اینان آبروی ما آذربایجانی ها را هم برده اند
...
[مشاهده متن کامل]

اما جناب وهسودان /باز/ هیچ ربطی به کنشواژ /باغ/ ندارد و ریشه این فعل یعنی باغلاماق از واژه ایرانی بگ به معنی بخشنده و /خدا/دادار/ ایرانی باستان می باشد .

بندبازی، سودازدگی و مالیخولیا، ویژگی برخی کاربران!
طرف اومده به بند و باز هم بندال شده؛
واژه "بند" بن کنونی کارواژه بستن که این کارواژه به همین ریخت در پهلوی کاربرد داشته و ریشه در زبانهای اوستایی و پارسی باستان دارد.
...
[مشاهده متن کامل]

واژه بنده نیز که برگرفته از بند است در پهلوی در ریخت بندگ ( bandag ) به کار می رفته که از واژه "بنداکه" در پارسی باستان گرفته شده و نیز "بندی" به چم زندانی:
به رفتن همچو بندی لَنگ از آنی / که بند ایزدی بسته ست رانت ( ناصرخسرو )
بسی بنده و بندی آزاد کرد / ز یزدان به نیکی بسی یاد کرد ( نظامی )
واژه های بند و بسته کنارهم در شعر ناصرخسرو درخور نگرش است.
همچنین نامواژه "دَربند" به چم دژ و قلعه که نام شهرها و روستاهای فراوانی در ایران بوده و هست و شاید نامدارترینش شهر مرزی دربند ( دربنت کنونی ) در شاهنشاهی ساسانی باشد.
به دربندِ حصن اندر آمد فرود / دلیران، درِ دژ ببستند زود ( فردوسی )
نه دربند گاهم نه دربند جاه / نه خورشید خواهم نه روشن کلاه ( فردوسی )
-
واژه "باز" به چم [گشوده] در فرهنگ لغت فرس اسدی ( سده 5 ) و به همین چم آمده است و نیز در سروده های شاعران پیش و پس از او:
زِستن و مردنت یکی است مرا / غَلبَکَن دَر، چه باز یا چه فراز ( ابوشکور بلخی سده 3 و 4 ) [غلبکن در=در پنجره دار]
مگو از هیچ نوعی پیش زن راز / که زن رازت بگوید جمله سرباز ( سر گشوده ) ( عطار سده 6 )
نام باز یا شهباز نیز که گونه ای پرنده شکاری است به همین ریخت پیشینه در زبان پهلوی دارد و دلیل نامیدنش به آن، گشودن و باز نگه داشتن بالها در زمانی دراز در آسمان است.
همی کرد نخجیر با یوز و باز / برآمد بر این روزگار دراز ( فردوسی )
-
واژه هایی مانند بند، باز و. . . مانند هزاران واژه پهلوی - پارسی که در ترکی آذربایگان میخ خود را کوبیده اند را نمی توان ترکی وانمود کرد بلکه اینها نشان دهنده ی روامندی زبان پهلوی در سده های نه چندان دور در آن دیار است.

واژه باغ صورت خلاصه واژه ترکی ipek به معنی ابریشم ، نخ و. . . . . می باشد که با از دست دادن i و در شکل دیگر آن ( ıpak ) به شکل bak و سپس bağ در آمده است و معانی چون پیوند ، اتصال ، بند ، گره ، ارتباط ، ربط ، بند ، بستن و. . . . به خود گرفته است
...
[مشاهده متن کامل]

خود واژه ipek از ریشه قدیمی yip ( همان ip ) گرفته شده است که از آن yipek و از روی آن شکل ipek خلاصه شده است .
ارتباط و تناسب معنایی و ساختاری بین واژگان ip , ipek و bağ ( ıpak ) برای هر ترک زبانی به وضوح مشهود است
از طرفی باغ در ترکی بیشتر به معنی بستن و مفاهیم مشابه آن به کار می رود تا مفهوم باز که بخواهیم در روندی تبدیلی مانند باز - باج - باگ - باغ باغ ترکی را به باز نسبت بدهیم
و این که باز به معنی گشوده یک واژه ترکی است و شکل کامل آن ağbaz می باشد که از فعل aymak به معنی جداشدن از هم باز شدن گرفته شده است یعنی اگر این روند تبدیلی ذکر شده در بالا را در این مورد صحیح فرض کنیم ( که در اصل اشتباه است ) دوباره مثلا به اصطلاح توانسته ایم از یک واژه ترکی ( باز = گشوده ) به یک واژه ترکی دیگر " باغ" ( با معانی کاملا متضاد ) رسیده باشیم .
از طرف دیگر واژه " باجه " یک واژه فارسی است که از باز به دست نیامده بلکه از واژه مرکب " بادچاه" شکل گرفته که به مرور زمان به " بادجا " یعنی سوراخ یا مکانی همانند پنجره که از آن باد و جریان هوا می گذشته که به شکل امروزی " باجه " در آمده است یعنی در این مورد هیچ گونه باج یا باجه ای وجود ندارد که از باز به دست آمده باشد

آرش محمدی خود باغ ترکی از باز است چرا که در پنج شهر پهله ( ری اسفهان ماه همدان ماه دینور آذربایجان ) ز را ج میگفتندچون رازی راجی تازیک تاجیک باز باج ( باجه را هم از ان گرفتند ) و دانستن برگشتن ج به گ و غ بسیار هوشی نمیخواهد واژه بند در نخستین نوشته های آریان در نوشته هیتیان وهندیان و پارسیان که از نخست پنج هزارسال و چهار هزارسال و سه هزارسال داد دارند آمد برای ترکی از پانصدسال بیشتر نگو - ترکی زبانیست که هزارسال پیش از امیزش پارسی و چینی پدید امده پیشتر ترکان تازه از ماده گرد زاده شده بودند و زوزه میکشیدند و اذرآپادگان همان
...
[مشاهده متن کامل]

گونه است که فردوسیش ستوده: نشست بزرگان و آزادگان

بند = فن باشد
بشمشیر و گرز و کمان و کمند
نمودند هر گونه بسیار بند
اسدی
پیل زوری که چون کند کستی
بند او پیل را دهد سستی
مسعودسعد
نکته :
۱ - باغلاماخ ( باغلاماق ) به معنی بند کردن ، بستن ، گره زدن و. . . می باشد و صورت مصدری فعل محسوب می شود
و در ترکی "باغ" = بند می باشد
۲ - آشماخ ( آشماق ) به معنی۱ - رد شدن ، عبور کردن ، نوردیدن ، از یک مکان صعب العبور گذشتن ، ۲ - افتادن ، سرنگون شدن ( اشیاو. . . ) ، ریزش کردن، به پایین ریختن ، ۳ - از حال رفتن و به زمین افتادن و. . . می باشد و صورت مصدری محسوب می شود
...
[مشاهده متن کامل]

و در ترکی واژه ای که به صورت مستقیم برای باز به کار می رود
واژه "آچئق" می باشد که اگر صحیح تر بگوییم از فعل "آچماق" به معنی باز کردن و. . . به دست آمده است .
از طرفی در ترکی کلمات بسیاری وجود دارند که از واژه "باغ" به معنی بند ، بستگی ، ارتباط ، پیوند و. . . . مشتق شده اند و معنای پایه آن ها بر واژه "باغ" استوار است مانند:
- bağlamak = بستن ، بند کردن ، مرتبط ساختن ، ارتباط دادن ، پیوند دادن
- bağlı = بسته ، وابسته ، بسته شده ، بند شده
- bağlam = ارتباط مثلا:
bu bağlamda" diyecek bir şey yok"
"در این ارتباط" چیزی برای گفتن نیست.
- bağlılık = وابستگی ، تبعیت ،
- bağımlı = معتاد ، دارای وابستگی مریض گونه به چیزی، وابسته ، غیر مستقل ، فاقد استقلال
- bağımlılık = عدم داشتن استقلال ، dependency
- bağımsız = مستقل ، غیر وابسته ، خود مختار
- bağımsızlık = استقلال، عدم وابستگی ، خودمختاری
- bağlantı = ارتباط ، connection
- bağlama = عمل بستن ، بسته ، بسته بندی
- bağdaş = هم پیوند ، با هم مرتبط ، سازگار
- bağdaştırmak = با هم مرتبط ساختن ، با هم هماهنگ ساختن ، باهم سازگار کردن
- bağdaşmaz = ناسازگار ، نامرتبط ، نا هماهنگ
- bağla� = حرف ربط ، اتصال
- bağımlanmak = به چیزی وابستگی پیدا کردن ، به چیزی اعتیاد پیدا کردن
- bağlattırmak = بستن ، تعطیل کردن ، پلمپ کردن موجب بسته شدن مکانی یا سازمان یا ارگانی شدن
- bağlayıcı =پیوند دهنده ، بند کننده ، ارتباط دهنده
- bağlanmak = بسته شدن، به کسی از لحاط عاطفی و عشقی وابستگی پیدا کردن و. . .
و
. . . .

" باز " به معنی open واژه ای ترکی است و از فعل " آیماق" ( با اشکال قدیمی akmak و agmak و ağmak که به شکل نهایی aymak که به یک معنی به معنی جدا شدن می باشد، در آمده و از آن فعل ayırmak به معنی جدا کردن مشتق شده ) به معنی جدا شدن ، از هم باز شدن و. . . گرفته شده است
...
[مشاهده متن کامل]

از ağmak مشتق ağıb ( یا aymış ) به دست می آید که به معنی جدا شده ، از هم باز شده و. . . می باشد
از ağıb مشتق ağıbaz ( یا aymışca ) به دست می آید که به معنی به شکل جدا شده ، به صورت از هم باز شده ، بازو. . . می باشد که طی یک فرآینده ساده شوی ابتدا به شکل ağbaz در آمده و با کاهش و تخفیف تلفظ "ğ" به شکل aabaz در می آید که چون در ترکی میل به استفاده از مصوت کوتاه در کلمات می باشد کلمه به شکل abaz تغییر می کند که در ادامه با حذف a به شکل نهایی baz در آمده است .
و به صورت "باز" با معنی open وارد فارسی شده است
پس "باز" در اصل به معنی از هم جدا شده ، منفک ، جدا می باشد و معنای خود را از مفهوم جدا شدن از فعل "آیماق " گرفته است و در اصل "وقتی فرآیند باز شدن صورت می گیرد، که چیزی از چیزی یا بخشی از بخش دیگر جدا شود .

بند واژه ای فارسیه.
بند ( بستن، بند انداختن، ببند. )
متضادش هم باز ( بازکردن )
این نیاز به ریشه یابی های جعلی ندارد.
اگه ترکی باشه باید واژه ی متضادشم شبیهش باشه ( بند، باز )
بند به ترکی=باغلاماخ
...
[مشاهده متن کامل]

متضادشم=آشماخ
باغلاماخ، آشماخ.
چرا دارن سعی میکنند واژگان فارسی رو ترکی جلوه بدهند؟؟؟
چون زبانشان زیبایی فارسی را ندارد، و این واژگان زیباتر از برابر ترکیشان است، و زبان ترکی را هم زیباتر میکند. ولی از طرفی چون زیاد هستند مجبورند به ریشه یابی های جعلی روی آورند. اگر واقعی بود زبانشناسان ودانشمندان تورک خیلی وقت پیش از زبانشان به عنوان زبانی ریشه دار دفاع می کردند، و برخی ها هم وام گیری زبان ترکی از فارسی را بیشتر از هر زبانی می دانند، و این پانترک ها را به تکاپو انداخته.
واژگان ترکی و فارسی مشخص هستن، واژگان تورکی معمولا درازند و آخرشان آخ دارند، و در زبان فارسی کاملا مشخصن👇 =ییلاق، قشلاق، چخماق، قنداق، گلن گدن.
البته ریشه یابی های اینان در هیچ چیز تاثیر ندارد چون ۹۹درصد چیزی که می گویند ساختگی است.

بند شکل نرم کلمه ترکی bağınt یا bağıntı میباشد که با کاهش و حذف تلفظ حرف ğ = غین ابتدا به شکل baant با آ کشیده وسپس به صورت band ( باند ) در آمده که شکل نرم کلمه در ترکی band ( بند ) می باشد و از فعل bağınmak به معنی مرتبط شدن ، بسته شدن ، گره خوردن ، بندشدن ، متصل شدن ، پیوند خوردن. . . . می باشد که با شکل "بند" وارد فارسی شده و به عنوان اسم بند و همچنین ریشه مضارع فعل بستن و در کلمات ترکیبی مورد استفاده قرار گرفته است
...
[مشاهده متن کامل]

حتی خود فعل بستن یک مصدر جعلی می باشد که از سه بخش تشکیل شده
۱ - ب مابعد مفتوح ( ba ) که شکل کوتاه شده و نرم کلمه باغ ( bağ ) ترکی به معنی وصله، بند ، پیوند، ارتباط ، اتصال. . . . می باشد که کاهش ک حذف تلفظ غین به اشکال ba ( با ) و ba ( به ) در آمده
۲ - فعل است
۳ - نون ماقبل مفتوح که در زبان های ژرمانیک مانند آلمانی برای ایجاد شکل مصدری به کار می رود مانند fahren ، seven, trinken
کلمه بند بعد ورود به زبان های اروپایی به اشکال مختلف چون band , bund , bind , bond در آمده واز آن مشتقات بسیاری در زبان آلمانی مانند bundes , bundesliga, bundesgerit, verbindung, verband, bindenدر زبان فرانسه bandage یا همان بانداژ و. . . ایجاد شده
در خود فارسی با تغییر حرف "ب" به حرف"و" به شکل وند در آمده و به عنوان پسوند در ساخت کلمات زیادی در فارسی مورد استفاده قرار گرفته است مانند :
خداوند
شهروند
پسوند
پیوند
پیشوند
آوند یا آبوند
دماوند یا دمابند ( دمابندان مانند یخبندان )
و در اسامی فامیل مانند : سلطانوند ، محمودوند ، ترکاشوند و. . . .
وبه صورت بند در مواردی مانند:
بنده، بنده نوازی ، بندگی ، خدابنده ، بنددار ، حنابندان، ظروف بندی
پیش بند، زیربندی، جلوبندی، آب بندی ، یخبندان ، طبقه بندی ، دسته بندی ، گروه بندی، زمان بندی، کرت بندی ، همبندی، قطعه بندی. . . .
واز مصدر جعلی بستن کلماتی مانند :
داربست ، بسته ، بسته بندی، وابسته ، وابستگی ، همبسته ، همبستگی ، بستنی ، بن بست ، بستنی سازی ،
که همگی در نتیجه تغذیه فارسی از یک کلمه ترکی موجودیت پیدا کرده اند

حبل، رسن، رشته، ریسمان، طناب، نخ، ترک، زین، بست، عقد، قید، گره، گیر، پیوند، لولا، مفصلگاه، مفصل، استخوان انگشت، اتصالگاه، پیوندگاه، گره گاه، تله، دام، رهن، گرو، گرفتاری، مخمصه، آز، طمع، یک زوج گاو، حیله

بند , حلقه , تسمه ( Strap ) [اصطلاح دریانوردی]:یک حلقه سیمی و یا طنابی که بوسیله پلاس زدن دو سر طناب به یکدیگر بوجود آمده و از آن برای حمل و نقل بار استفاده می گردد .
بند: [اصطلاح مداحی ] اصطلاحی ست که هم در "نوحه" و هم در قالب های "ترجیع بند" و "ترکیب بند" به کار می رود.
پرنده ی زغن یا غلیواج رو گویند؛ که شکارچی است.
بند:به معنی نیرنگ و فریب
بدو گفت :《 مردِ شبستان نیم
مجویم ؛ که با بند و دستان نیَم》
و یا
پس اکنون به دستان و بند و فریب
کجا یابم آرام و خواب و شکیب
نامه ی باستان ، ج ۳ ، داستان سیاوش ، دکتر کزازی ۱۳۸۴، ص ۲۰۲.
...
[مشاهده متن کامل]

" بند در معنی دستان و نیرنگ به کار رفته است ؛ ریخت هایی دیگر از آن " پند و " فند " می تواند بود که هنوز به معنی شگرد و شیوه ی نازک و نغز در ریخت کوتاه شده ی " فن " در کشتی کاربرد دارد . "
همان جلد 1 ص 316
واژه ی فارسی بند به زبان های غربی وارد شده و در ریخت bind در آمده و در زبان انگلیسی در معنی: بستن، اسیر کردن، گرفتار شدن، با نوار یا طناب بستن و. . . امروزه کار برد دارد. واژه ی باند زخم بندی هم از آن گرفته شده است.

در قرارداد Paragraph
اراضی دیمی که با خاک مهندسی شده است و از آب باران اتوماتیک وار پر میشود و اگر موش دیواره انرا سوراخ نکرده باشد باران زیاد هم سبب شکستن آن نمیشود چون راه خروجی اب را هم دارد
اب را در حصار خاکریز گرفتن
پسوند مثل دلبند و آبرومند
در زبان لری بختیاری به معنی
بسته. ببند.
Band
به معنی محل؛ مثل دربند. به لغت وند هم مراجعه بفرمائید. در مواردی ب و و در فارسی میتوانند جانشین یک دیگر باشند. مثل گاو و گاب در گویش مردم اصفهان. مثل بند و وند.
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٥)

بپرس