بلعیدن


    bolt
    consume
    devour
    engorge
    gobble
    gulp
    ingest
    swallow
    wolf
    to switow
    to devour

مترادف ها

guzzle (فعل)
سر کشیدن، بلعیدن، حریصانه خوردن

gorge (فعل)
بلعیدن، پر خوردن، با حرص و ولع خوردن، زیاد تپاندن، پر خوری کردن

pouch (فعل)
بلعیدن، در جیب گذاردن

swizzle (فعل)
اشامیدن، بلعیدن

devour (فعل)
خوردن، بلعیدن، حریصانه خوردن

swallow (فعل)
بلعیدن، فرو بردن

engorge (فعل)
بلعیدن، حریصانه خوردن

ingurgitate (فعل)
فرا گرفتن، بلعیدن، حریصانه قورت دادن، زیاد پر کردن

پیشنهاد کاربران

فرودادن. [ ف ُ دَ ] ( مص مرکب ) بلعیدن. بلع. فروبردن. ( یادداشت بخط مؤلف ) .
فرو بردن
فاریدن
اوباریدن
Scoff
تند تند خوردن و قورت دادن، البته معنی "به سخره گرفتن" هم میده
در پارسی میانه �اُپارتَن� است که امروزه به دیس اوباردن است.
مصدر جعلی از بلع عربی است، ولی شاید خود بلع از ستاک اوستایی ( بئوروَیَه ) به چم جویدن باشد، ریخت دیگری از این واژه را در" اوباردن" که ( اَوَ بئورویه ) میباشد میتوان دید.
لنباندن

بپرس