بدبدک، بلدرچین، وشم
مترادف ها
پیشنهاد کاربران
به بلدرچین در زبان لکی و لری مِنه که رِه ( menakare ) میگن.
کَوگکَر، بَدبَدِ.
بلدر چین نامی ترکی برای نوعی پرنده کوچک می باشد که تغییر یافته واژه �بودورسین� است برابر فارسی این واژه �وُشم� می باشد.
سلوی
وری
وشم
بدبدک
کرک
وری
وشم
بدبدک
کرک
سمانی
نه تنها بلدرچین بلکه همه کلمات فارسی ریشه انگلیسی دارد اینکه اونا ازما گرفتن یا ما از انها گرفتیم نمیدانم ولی ریشه کلمات فارسی انگلیسیه
بلدرچین:خاک نشین - bole Perching
چون هم درخاک لانه میسازد وهم زیاد نمیتواند پرواز کند وبا دیدن انسان روی خاک مینشیند تا دیده نشود
بلدرچین:خاک نشین - bole Perching
چون هم درخاک لانه میسازد وهم زیاد نمیتواند پرواز کند وبا دیدن انسان روی خاک مینشیند تا دیده نشود
ورتیج
مجید علیائی
جواب نام دیگر بلدرچین سمانه است
جواب نام دیگر بلدرچین سمانه است
کَرَک یا کَرک
وُشم
پرنده ای شبیه تیهو اما کوچکتر
پرنده ای شبیه تیهو اما کوچکتر
واژه بلدرچین
معادل ابجد 299
تعداد حروف 7
تلفظ belderčin
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم ) [ترکی] ( زیست شناسی )
مختصات ( بَ یا بِ دَ ) ( اِ. )
آواشناسی belderCin
الگوی تکیه WWS
شمارگان هجا 3
... [مشاهده متن کامل]
منبع فرهنگ فارسی هوشیار
فرهنگ واژه های سره
بعضی دوستان به اشتباه آن را پارسی دانستند.
معادل ابجد 299
تعداد حروف 7
تلفظ belderčin
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم ) [ترکی] ( زیست شناسی )
مختصات ( بَ یا بِ دَ ) ( اِ. )
آواشناسی belderCin
الگوی تکیه WWS
شمارگان هجا 3
... [مشاهده متن کامل]
منبع فرهنگ فارسی هوشیار
فرهنگ واژه های سره
بعضی دوستان به اشتباه آن را پارسی دانستند.
وشم
کَرَک ولج/ولچ. بدیده/بدبده/بودنه/ورتیج/وردیج/ورتج/ورتاج/ورده/وشم . کرک در پارسی میانه و نیز در گویش هراتی و گویش های زبان کردی، در پارسی دری به ویژه در گویش کرمانی واژهٔ بدبده و بودنه و بدیده، در پارسی دری کهن وَرْتِج/وَرْتیج/وَرْدیج و در مازندران و برخی مرز گیلان و سمنان وَرده از نام های دیگر این پرنده است. در زبان گیلکی نیز آن را وُشُم/وُشوم می نامند
... [مشاهده متن کامل]
آید از باغ بی سرود و بازیج
دستک بکراعه می برآرد ورتیج.
زینتی ( از لغت نامه اسدی ) .
گشته در چنگل عشق تو گرفتار دلم
همچو ورتیج که در چنگل باز است اسیر.
طرطری
تا نباشد همچو عنقا خاصه در عزلت غراب
تا نباشد همچو شاهین خاصه در قدرت کرک
جان خصم از تیر سیمرغ افکنت بر شاخ عمر
بادلرزان در برش چون جان گنجشک از تفک.
انوری
دل ز عشقت سحر مطلق میکند
همچو ورتج حق یلقلق میکند.
انوری
جوزه را ماند اگر جوزه بود در ته زین
ولج را ماند اگر ولج بود آخورزاد.
مظهری ( از انجمن آرا ) .
پخته بسی ورغ به صد گونه طرز
از ولج و تیهو و دراج و چرز.
امیرخسرو دهلوی
هلاک ساختم این مرغ نیم بسمل خویش
سحر که مدح جمالش شنیدم از وردیج.
... [مشاهده متن کامل]
آید از باغ بی سرود و بازیج
دستک بکراعه می برآرد ورتیج.
زینتی ( از لغت نامه اسدی ) .
گشته در چنگل عشق تو گرفتار دلم
همچو ورتیج که در چنگل باز است اسیر.
طرطری
تا نباشد همچو عنقا خاصه در عزلت غراب
تا نباشد همچو شاهین خاصه در قدرت کرک
جان خصم از تیر سیمرغ افکنت بر شاخ عمر
بادلرزان در برش چون جان گنجشک از تفک.
انوری
دل ز عشقت سحر مطلق میکند
همچو ورتج حق یلقلق میکند.
انوری
جوزه را ماند اگر جوزه بود در ته زین
ولج را ماند اگر ولج بود آخورزاد.
مظهری ( از انجمن آرا ) .
پخته بسی ورغ به صد گونه طرز
از ولج و تیهو و دراج و چرز.
امیرخسرو دهلوی
هلاک ساختم این مرغ نیم بسمل خویش
سحر که مدح جمالش شنیدم از وردیج.
کَرَک در پارسی میانه و نیز در گویش هراتی و گویش های زبان کردی، در پارسی دری به ویژه در گویش کرمانی واژهٔ بدبده ، در پارسی دری کهن وَرْتِج/وَرْتیج/وَرْدیج و در مازندران و برخی مرز گیلان و سمنان وَرده از نام های دیگر این پرنده است. در زبان گیلکی نیز آن را وُشُم/وُشوم می نامند
... [مشاهده متن کامل]
آید از باغ بی سرود و بازیج
دستک بکراعه می برآرد ورتیج.
زینتی ( از لغت نامه اسدی ) .
گشته در چنگل عشق تو گرفتار دلم
همچو ورتیج که در چنگل باز است اسیر.
طرطری
دل ز عشقت سحر مطلق میکند
همچو ورتج حق یلقلق میکند.
انوری
هلاک ساختم این مرغ نیم بسمل خویش
سحر که مدح جمالش شنیدم از وردیج.
... [مشاهده متن کامل]
آید از باغ بی سرود و بازیج
دستک بکراعه می برآرد ورتیج.
زینتی ( از لغت نامه اسدی ) .
گشته در چنگل عشق تو گرفتار دلم
همچو ورتیج که در چنگل باز است اسیر.
طرطری
دل ز عشقت سحر مطلق میکند
همچو ورتج حق یلقلق میکند.
انوری
هلاک ساختم این مرغ نیم بسمل خویش
سحر که مدح جمالش شنیدم از وردیج.
یه پرندس. یه اسمی روش گذاشتن. معلومم نیس اول کجا بود و اول کی چی صداش زد. مردم نمیدونن طبع بدن خودشونم چیه. یا گل و درخت باغچشون چه نژادیه . چن ده نژاد فقط مرغ خونگی از خیلی کشورا همینجا هس. بعد هنوز اینجا یکی میگه اولش روایت شده یکی با بیل درو واکرد یه پرنده دستش بود پرسیدن بیلدار یعنی صاحب بیل اون چنه دیگه شد بلدرچین. . . یا اولش بالدار بود بعد چینه میکرد گفتن بالدارچینه . بعدش شد بلدرچین. . یا بالدار بود از چین اومد شد بلدرچین . .
... [مشاهده متن کامل]
بساطیه
... [مشاهده متن کامل]
بساطیه
خب آقای آرش خان اگه ریشه اش فارسی لطف بفرمایید و بلدر که درستش بیلدر هست رو معنی بفرمایید. حالا اگه میگفتی ریشه ی این اسم انگلیسیه باورپذیرتر بود
واژه بلدرچین ریشه پارسی دارد که در ترکی راه یافت .
بدبده
کرک
کرک
بلدرچین� که واژه ای در اصل ترکی و اصلی ترین نام این پرنده است. واژهٔ �کَرَک� در متون فارسی میانه و نیز در گویش هراتی و گویش های زبان کردی، در فارسی جدید به ویژه در گویش کرمانی واژهٔ �بدبده�، در فارسی کلاسیک واژهٔ �وَرْتِج/وَرْتیج/وَرْدیج� و در مازندران و برخی مناطق گیلان و سمنان �وَرده� از نام های دیگر این پرنده است. در زبان گیلکی نیز آن را �وُشُم/وُشوم� می نامند و سومین پادشاه زیاری را به جهت علاقه اش به شکار بلدرچین وشمگیر می نامند. در عربی از واژه های �سَمانی� و �سَلویٰ� استفاده می شود که به فارسی نیز راه یافته است
... [مشاهده متن کامل]
یکم لغت نامه بخونیم یادبگیری ؛ )
... [مشاهده متن کامل]
یکم لغت نامه بخونیم یادبگیری ؛ )
واژه ( بلدرچین ) برگرفته از واژگانِ پارسیِ ( وردیج، وردتیج ) می باشد که با واژه یِ ( وَرتَک ) در زبانِ پهلوی از یک بُن و ریشه می باشند. دگرگونیِ آوایِ ( آغازینِ ) ( و/ب ) در زبانهای ایرانی و دگرگونیِ آواییِ
... [مشاهده متن کامل]
... [مشاهده متن کامل]
( ر/ل ) در زبانهایِ ایرانی و هندواروپایی بسیار رواگمند ( رایج ) بوده است. اگر واژه یِ ( بلدر - چین ) دوپاره ای باشد، پاره یِ ( بلدر ) از واژگانِ بالا برگرفته شده است و اگر هم یکپاره باشد، به همچنین.
بلدرچین کلمه ای تورکی است که به پرنده کوچکی گفته می شود از اسمهای مشابه دیگر پرندگان گورچین یعنی کبوتر سیغیرچین یعنی سار لاچین نوعی پرنده شکاری و غیره
سمانه . . . . .
بسیار خوشمزه و مقوی مملو از انواع ویتامین
خیلی خوشگل و خیلی خوشمزه است گوشتش
وشم. . . بدبده . . کرک . .
پرنده ای تقریبا چاق زیبا و رمزآلود
اما متاسفانه شباهت خاصی به کبک ندارد و متفاوت است هم از لحاظ رنگ و هم اندازه
اما متاسفانه شباهت خاصی به کبک ندارد و متفاوت است هم از لحاظ رنگ و هم اندازه
بدبده، کرک، وشم
سمانه
در پارسی " وشم "
کرک / وشم
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٠)