بلاغت. [ ب َ غ َ ] ( از ع ، اِ ) بلاغة. چیره زبانی. ( منتهی الارب ) . فصاحت. ( اقرب الموارد ) . شیواسخنی. زبان آوری. و رجوع به بلاغة شود. || در اصطلاح معانی بیان ، رسیدن به مرتبه منتهای کمال در ایراد کلام به رعایت مقتضای حال. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) . آوردن کلام مطابق اقتضای مقام به شرط فصاحت. ( ناظم الاطباء ) . رجوع به بلاغت کلام و بلاغت متکلم در ترکیبات بلاغت شود : سواران نظم و نثر در میدان بلاغت درآیند. ( تاریخ بیهقی ص 392 ) . همگی ارباب هنر و بلاغت ، پناه و ملاذ جانب او شناختندی. ( کلیله و دمنه ) . دربلاغت و براعت یگانه روزگار شده. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 361 ) . کمال براعت و بلاغت او در تزیین و تحسین مقالات خویش معروف. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 234 ) . بدین رقعه بر غور فضل و متانت ادب و بلاغت سخن و کمال هنر اواستدلال میتوان کرد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 256 ) . درویشی به مقامی درآمد که صاحب آن بقعه کریم النفس بود، طایفه ای از اهل فضل و بلاغت در صحبت او بودند. ( گلستان ) . دوم عالمی که به منطق شیرین و قوت فصاحت و مایه ٔبلاغت هر جا که رود به خدمتش اقدام نمایند. ( گلستان ) . بر کمال فضل و بلاغت او حمل نتوان کرد. ( گلستان ) .
... [مشاهده متن کامل]
شبی زیت فکرت همی سوختم
چراغ بلاغت می افروختم.
سعدی.
- بلاغت انجام ؛ که به بلاغت منتهی شود. بلاغت نویس. از ترکیبات عصر مغول است : خامه بلاغت انجام بعد از اختتام مجلد ثانی. . . . در تحریر مجلد ثالث شروع نمود. ( تاریخ حبیب السیر ج 3 ص 2 ) .
- بلاغت داشتن ؛ سخن را بطور نیکو که نزدیک به فهم مخاطب باشد، ادا کردن. ( ناظم الاطباء ) .
- بلاغت کلام ؛ مطابقت آنست با مقتضای حال ، و مقصود از حال امری است که سبب تکلم شده است بر وجهی خاص ، همراه فصاحت یعنی فصاحت کلام. و گویند بلاغت بر وصول و انتهاء مبتنی است و فقط کلام و متکلم بدان توصیف میشود و مفرد را بدان وصف نکنند. ( از تعریفات جرجانی ) . مطابقت کلام باشد با مقتضای حال و مراد از حال یعنی امری که داعی بر تکلم بر وجه مخصوص باشد که حال اقتضا کند به اضافه فصاحت کلام. پس بلاغت را دو شرط است یکی مطابقت با مقتضای حال و دیگری فصاحت کلام ، و ادراک مقتضای حال متفاوت و مشکل است زیرا حالات و مقامات متفاوت است و هر سخن جایی و هر نکته مقامی دارد، مقامی موجب اطناب است و مقامی ایجاز، مقامی مقتضی ذکر است و مقامی مقتضی حذف ، مقامی تنکیر، تقدیم ، تأخیر، اضمار و. . . است و مقامی خلاف هریک. و نهایت حد بلاغت اعجاز باشد و نزدیک بدان و حد پائین آن نزدیک به صوت حیوانات باشد و هرکدام در مقام خود درست است
منبع. لغت نامه دهخدا
... [مشاهده متن کامل]
شبی زیت فکرت همی سوختم
چراغ بلاغت می افروختم.
سعدی.
- بلاغت انجام ؛ که به بلاغت منتهی شود. بلاغت نویس. از ترکیبات عصر مغول است : خامه بلاغت انجام بعد از اختتام مجلد ثانی. . . . در تحریر مجلد ثالث شروع نمود. ( تاریخ حبیب السیر ج 3 ص 2 ) .
- بلاغت داشتن ؛ سخن را بطور نیکو که نزدیک به فهم مخاطب باشد، ادا کردن. ( ناظم الاطباء ) .
- بلاغت کلام ؛ مطابقت آنست با مقتضای حال ، و مقصود از حال امری است که سبب تکلم شده است بر وجهی خاص ، همراه فصاحت یعنی فصاحت کلام. و گویند بلاغت بر وصول و انتهاء مبتنی است و فقط کلام و متکلم بدان توصیف میشود و مفرد را بدان وصف نکنند. ( از تعریفات جرجانی ) . مطابقت کلام باشد با مقتضای حال و مراد از حال یعنی امری که داعی بر تکلم بر وجه مخصوص باشد که حال اقتضا کند به اضافه فصاحت کلام. پس بلاغت را دو شرط است یکی مطابقت با مقتضای حال و دیگری فصاحت کلام ، و ادراک مقتضای حال متفاوت و مشکل است زیرا حالات و مقامات متفاوت است و هر سخن جایی و هر نکته مقامی دارد، مقامی موجب اطناب است و مقامی ایجاز، مقامی مقتضی ذکر است و مقامی مقتضی حذف ، مقامی تنکیر، تقدیم ، تأخیر، اضمار و. . . است و مقامی خلاف هریک. و نهایت حد بلاغت اعجاز باشد و نزدیک بدان و حد پائین آن نزدیک به صوت حیوانات باشد و هرکدام در مقام خود درست است
منبع. لغت نامه دهخدا
رسا
فصاحت وبلاغت کلام :شیوایی و رسایی سخن . گفتار شیوا ورسا.
فصاحت وبلاغت کلام :شیوایی و رسایی سخن . گفتار شیوا ورسا.
خوش زبانی
هوزبانی.
چیره زبانی ، زبان آوری ، بلیغ شدن 🐉🐉
بلاغت : به سرانجام رساندن ، کامل کردن ، به اتمام رساندن . به پایان رساندن ، شیوا و کامل بیان کردن .
بلاغت
۱. فصیح بودن. ۲. رسایی سخن. ۳. ( ادبی ) در معانی ، آوردن کلام مطابق اقتضای مقام و مناسب حال مخاطب. ۴. خالص بودن کلام از ضعف تٲلیف
۱. فصیح بودن. ۲. رسایی سخن. ۳. ( ادبی ) در معانی ، آوردن کلام مطابق اقتضای مقام و مناسب حال مخاطب. ۴. خالص بودن کلام از ضعف تٲلیف