بسیار

/besyAr/

    acutely
    all right
    abundant
    abundantly
    abysmally
    deadly
    deathly
    deep
    extra
    far
    copious
    full
    exceeding
    exceedingly
    excruciating
    excruciatingly
    extensive
    fat
    most
    multi-
    frightfully
    greatly
    plain
    highly
    immensely
    scores
    lavish
    madly
    many
    very
    well
    wide
    monumentally
    overly
    perfectly
    plenteous
    plenty
    profusely
    real
    too
    molto
    away
    awful
    just
    fearful
    fearfully
    oodles
    horribly
    rattling
    lot
    whacking
    terribly
    awfully
    badly
    dreadfully
    mighty
    ferocious

فارسی به انگلیسی

بسیار بد
awful, hellishly, ungodly

بسیار بزرگ
colossus, cosmic, gigantic, immense, imperial, maxi-, oversize, vast, thumping, whacking, whopping

بسیار بلند
sky-high, lofty, maxi-, fortissimo, stentorian

بسیار بی ثبات
volcanic

بسیار پاک و مرتب
antiseptic

بسیار پولدار
multimillionaire

بسیار پیر
hoary

بسیار تاریک
pitch-dark

بسیار ترسناک
ghastly

بسیار تند
double-quick

بسیار جالب
knockout, compelling

بسیار چاق
obese

بسیار حساس
hypersensitive

بسیار حسود
green-eyed

بسیار خرد
mite

بسیار خسته
dog-tired, jiggered, buggered

بسیار خسته کننده
deadly

بسیار خطرناک
deathtrap

بسیار خوب
capital, fine, divine, excellent, excellently, finely, rare, right, splendid, superb, grand, magnificent, check, wonderful, very well, all right

بسیار خوشایند
glorious

مترادف ها

multiplicity (اسم)
بسیار، کثرت، تعدد

sopping (صفت)
بسیار، کاملا، شدید، خیلی خیس و لغزنده

abundant (صفت)
فراوان، وافر، بسیار

numerous (صفت)
فراوان، بسیار، بزرگ، بی شمار، زیاد، متعدد، کثیر، پرجمعیت

extra (صفت)
بسیار، اضافی، بزرگ، زائد، یدکی

damn (صفت)
بسیار، لعنتی

manifold (صفت)
فراوان، بسیار، زیاد، متعدد، چند برابر، چند تا، چند ظرفیتی

parlous (صفت)
بسیار، زیرک، خطر ناک

all (صفت)
بسیار، همه، تمام، همه چیز، هر گونه

unco (صفت)
غیر عادی، بسیار، عجیب، مرموز، خارق العاده، ناشناس، جالب توجه

multifarious (صفت)
بسیار، مختلف، گوناگون، دارای انواع مختلف

sorely (قید)
بسیار، بشدت، به سختی

lot (قید)
خیلی، بسیار، بسی

precious (قید)
بسیار

so much (قید)
بسیار، انقدر، چندین، چندان، بقدری

galore (قید)
بسیار

very (قید)
خیلی، بسیار، بسی، زیاد، چندان

many (قید)
خیلی، بسیار، زیاد، چندین، بسا

much (قید)
خیلی، تقریبا، بسیار، بسی، زیاد، بفراوانیدور

far (قید)
خیلی، دور از، بسیار، بعلاوه، زیاد

lots (قید)
خیلی زیاد، بسیار

plenty (قید)
خیلی زیاد، بسیار، بمقدار فراوان

multi- (پیشوند)
بسیار، بیشتر، زیاد، متعدد، چند، دارای تعداد زیاد

poly- (پیشوند)
بسیار، بس، چند

پیشنهاد کاربران

more than a little = Very; significantly. Usually said of a particular emotion.
I'm more than a little disappointed that you won't be coming to the wedding, I must say.
Tom is more than a little excited about starting his new job.
...
[مشاهده متن کامل]

What was more than a little unreal, then, was the claim that the Sultan and his government ruled their domains in the sense in which Europeans understood government and administration.

موفور. [ م َ ] ( ع ص ) تمام. ( منتهی الارب ) . بسیار و افزون و تام و کامل. ( ناظم الاطباء ) . بسیارکرده شده و تمام. ( از غیاث ) ( آنندراج ) . وافر و فراوان و بسیار و افزون و بیشمار وبیرون از حد و به منتها درجه و درست و کامل و تمام. ( ناظم الاطباء ) . تمام کرده شده. بسیار. تمام. فراوان. زیاد. کامل. افزون. سخت بسیار: ظهور موفورالسرور قایم آل محمد ( ص ) . ( یادداشت مؤلف ) : با لوای منصور و علای موفور روی به غزنه تافت. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 288 ) . لشکر اسلام را از اثقال و غنایم ایشان مالهای موفور و رغایب نامحصور به دست افتاد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 246 ) . حشم غز از لشکر او غنایم موفور و ذخایر نامحصور جمع آوردند. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 231 ) . سلطان از دیار هند مظفر و منصور با اموال موفور و نفایس نامحصور بازگشت. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 419 ) .
...
[مشاهده متن کامل]

- حظ موفور ؛ بهره فراوان. نصیب بسیار :
به یک بدخدمتی عاصی مدانم
که در اخلاص دارم حظ موفور.
انوری.
- سعی موفور ؛ کوشش بسیار وجهد فراوان و رنج و محنت بسیار. ( ناظم الاطباء ) .
|| ( اصطلاح عروض ) جزوی باشد که در آن خَرْم جایز باشد و آن را خَرْم نکنند و اخرم ضد موفور باشد. ( از المعجم فی معاییر اشعار العجم ص 48 ) ( از کشاف اصطلاحات الفنون ) . شعر که خَرْم آن جایز باشد و کرده نشود. ( منتهی الارب ) . موفر. رجوع به موفر شود. ( از اقرب الموارد ) .

خیلی زیاد
کثیر
انبوه
فَت ( فَتِ فراوان )
واژه بسیار
معادل ابجد 273
تعداد حروف 5
تلفظ besyār
نقش دستوری صفت
ترکیب ( صفت ) [پهلوی: vasyār و vasīkār، مقابلِ اندک]
مختصات ( بِ ) [ په . ] ( ص . ق . )
آواشناسی besyAr
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
منبع فرهنگ فارسی معین
most
[adj/adverb ]
formal
very
Thank you for a most interesting evening
I was most surprised to hear of your engagement
It's most odd
نامعدود. [ م َ ] ( ص مرکب ) بی حساب . بی شمار. ناشمار. بیکران . بی قیاس . بی اندازه . بسیار. || ناشمرده . ( ناظم الاطباء ) . شمرده ناشده : من چه گویم که گر اوصاف جمیلت شمرندخلق آفاق ، بماند طرفی نامعدود. سعدی .
شمار زیادی -
پُر شماری ( در جاهایی بجای بسیاری میتواند کاربرد داشته باشد و
بیشماری ( هم در جاهایی به جای واژه بسیاری کاربرد دارد )
بی حساب ؛ بی حد. بی نهایت. عددی زیاد. عظیم. بسیار :
خاطر خاقانی است مدحگر مصطفی
زان ز حقش بی حساب هست عطا در حساب.
خاقانی.
سوار هنرمند چابک رکاب
که بر آتش انگشت زد بی حساب.
نظامی.
...
[مشاهده متن کامل]

روا بود که چنین بی حساب دل ببری
مکن که مظلمه خلق را جزائی هست.
سعدی.
نالیدن بی حساب سعدی
گویند خلاف رای داناست.
سعدی.

genuinely
بی منتها ؛ بی نهایت. بی پایان. بی حد. بسیار : مالی سخت بی منتها و عظیم بود. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 260 ) .
حکم او بی علت است و صنع او بی آلت است
ذات او بی آفت است و ملک او بی منتهاست.
امیرمعزی ( دیوان چ اقبال ص 124 ) .
...
[مشاهده متن کامل]

دانم از اهل سخن هرکه این فصاحت بشنود
هم بسوزد مغزو هم سودا پزد بی منتها.
خاقانی.

بس و مبس ریشه عربی دارند
مثل مبس که یعنی کافی
و در فارسی حرف اخر ت میشود و فارسی نیشود مثل مراقبه
که بسه عربی شده بسته و بست
متکثر
dearly
ناپیدا کناره. [ پ َ / پ ِ ک ِ رَ / رِ ] ( ص مرکب ) ناپیداکرانه. بی پایان. غیرمحدود :
در این دریای ناپیدا کناره
که غیر از غرق گشتن نیست چاره.
وحشی.
ناپیداکرانه. [ پ َ / پ ِ ک َ ن َ / ن ِ ] ( ص مرکب ) چیزی که حدود آن غیرمرئی باشد. بی پایان. غیرمحدود. ( ناظم الاطباء ) . بی انتها. که ساحل و کرانه اش پیدا نیست :
...
[مشاهده متن کامل]

بده کشتی می تا خوش برآیم
از این دریای ناپیدا کرانه.
حافظ.

- از اندازه گذشته ؛ از حد گذشته. بسیار. فراوان. بحد افراط : و امیر همگان را بنواخت از اندازه گذشته. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 50 ) . علی در این باب تکلفی ساخت از اندازه گذشته. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 288 )
...
[مشاهده متن کامل]
. مارا از مولتان بخواند باز و از اندازه گذشته بنواخت. ( تاریخ بیهقی ص 215 ) . لجوجی بودی از اندازه گذشته. ( تاریخ بیهقی ص 396 ) .

- از اندازه بیش ؛ بیش از اندازه. بحد افراط. بیشمار :
پشوتن بفرمود کامد به پیش
ورا پندها داد از اندازه بیش.
فردوسی.
- از اندازه بیرون ؛ بسیار. بیشتر. ( مؤید الفضلاء ) . بیش از اندازه. بحد افراط. فراوان :
بگشتند از اندازه بیرون بجنگ
زبس کوفتن گشت پیکار تنگ.
فردوسی.
از حد و اندازه بیرون تکلف بر دست گرفت. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 363 ) .
بحد افراط
بی اندازه ؛ فراوان. بسیار. ( فرهنگ فارسی معین ذیل بی اندازه ) . بی حد. بی شمار. بی قیاس :
بی اندازه لشکر شدند انجمن
ز چاچ و ز چین و ز ترک و ختن.
فردوسی.
بی اندازه بردند چیزی که خواست
چو شد ساخته کار و اندیشه راست.
...
[مشاهده متن کامل]

فردوسی.
لشکر بی اندازه جمع شده است. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 294 ) . صدقات و قربانی روان شد بی اندازه. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 363 ) . ملوک روزگار. . . با یکدیگر. . . عهد کنند و تکلفهای بی اندازه و عقود و عهود که کرده باشند بجای آرند. ( تاریخ بیهقی ) . شیروان بیامد. . . با بسیار هدایا و نثارهای بی اندازه. ( تاریخ بیهقی ) . نعمت بی اندازه بخشید و آزاد کرد. ( گلستان ) .
بار بی اندازه دارم بر دل از سودای عشقت
آخر ای بیرحم باری از دلم برگیر باری.

فوق العاده
چندان
بغایت
خیلی زیاد
انبوه
زیاد
much
many
very
بی نهایت
زیاد - انبوه - بی نهایت
fearfully
بسیار ( در بافت معنایی منفی )
خیلی
مجموعه
اندازه
مقدار
بسیار : در زبا ن فارسی بس به معنای مقدار کافی و بسی به معنای مقدار زیاد بوده و ( ار ) آخر این کلمه نیز پسوند کلمه میباشد ما اینگونه پسوند را در آخر برخی کلمات فارسی می آید مانند گفتار - کردار - دیدار می توانیم ببینیم.
خیلی
فت
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٢)

بپرس