بستن


    to close
    shut
    to tie
    to bind
    fasten
    to pack
    to dress
    to turn off
    to conclude
    to bar
    stop
    to levy
    to compose
    to ascribe
    to freeze
    congeal
    clot or coagulate
    buckle
    cap
    dam
    discontinue
    latch
    moor
    obstruct
    package
    plug
    spring
    suppress
    tap
    truss
    closure
    frozen
    slam

فارسی به انگلیسی

بستن اسب به تیر
picket

بستن اسب به درخت
picket

بستن افسار اسب به تیرچه یا میخ طویله
stake

بستن با بنداور
stopple

بستن با توپی
stopple

بستن با ریسمان
cords, string, tie

بستن با صدای بنگ
bang

بستن با طناب
lash

بستن با مهر و موم کردن
seal

بستن با نوار چسب
seal

بستن باصدا
slam

بستن به
attach

بستن به چیز دیگری
hitch

بستن به خود
arrogate

بستن در بطری
cork

بستن در به روی کسی
exclude

بستن دست و بال
encumber

بستن دست و بال کسی
constrain, cumber

بستن دست و پای کسی
pinion

بستن دهان کسی برای جلوگیری از داد زدن
gag

مترادف ها

close (فعل)
بستن، مسدود کردن، محصور کردن، خاتمه دادن

truss (فعل)
جفت کردن، بهم بستن، بستن، دسته کردن، بسیخ کشیدن، خوشه کردن، گره زدن، چوب بست زدن، بادبان را جمع کردن، بار سفر بستن

attach (فعل)
ضمیمه کردن، پیوستن، چسباندن، پیوست کردن، نسبت دادن، بستن، الصاق کردن، گذاشتن، ضبط کردن، دلبسته شدن

ban (فعل)
قدغن کردن، باز داشتن، بستن، ممنوع ساختن، منع کردن، تحریم کردن، لعن کردن، اجازه ندادن

impute (فعل)
متهم کردن، دادن، نسبت دادن، بستن، اسناد کردن

bar (فعل)
باز داشتن، بستن، مانع شدن، مسدود کردن، از بین رفتن رد کردن دادخواست

stick (فعل)
چسبیدن، بهم پیوستن، چسباندن، بستن، الصاق کردن، تحمل کردن، سوراخ کردن، فرو بردن، تردید کردن، گیر کردن، نصب کردن، چسبناک کردن، گیر افتادن

connect (فعل)
پیوستن، متصل کردن، عطف کردن، بستن، وصل کردن، مربوط کردن، با هم متصل کردن

colligate (فعل)
متصل کردن، بستن، ائتلاف کردن

bind (فعل)
بهم پیوستن، چسباندن، بستن، صحافی کردن و دوختن، گرفتار و اسیر کردن، مقید کردن، جلد کردن، مقید و محصور کردن، متعهد و ملزم ساختن، الزام اور و غیر قابل فسخ کردن

hitch (فعل)
تکان دادن، بستن، انداختن، هل دادن

seal (فعل)
بستن، بتونه کاری کردن، مهر زدن، درزگیری کردن، مهر و موم کردن، مهر کردن، محکم چسباندن، صحه گذاشتن

clog (فعل)
بستن، مسدود کردن، کند کردن، لخته شدن، زیادی پر کردن

assess (فعل)
تعیین کردن، تقویم کردن، تشخیص دادن، بستن، مالیات بستن بر، جریمه کردن، بر اورد کردن

tie up (فعل)
حبس کردن، بستن، مقید کردن، پیچیدن

choke (فعل)
خفه کردن، بستن، مسدود کردن

shut (فعل)
بستن، مسدود کردن، پایین اوردن، بسته شدن، تعطیل کردن، تعطیل شدن، برهم نهادن، جوش دادن

shut down (فعل)
بستن، بسته شدن، تعطیل کردن، تعطیل شدن

block (فعل)
باز داشتن، بستن، مسدود کردن، بند اوردن، مانع شدن از، قالب کردن

fasten (فعل)
چسباندن، بستن، محکم کردن، سفت کردن، چفت کردن

belt (فعل)
زدن، بستن، شلاق زدن، محاصره ردن، با شدت حرکت یا عمل کردن

bang (فعل)
بستن، محکم زدن، چتری بریدن

pen (فعل)
بستن، نوشتن، نگاشتن، در حبس انداختن

shut off (فعل)
بستن، مسدود کردن

tighten (فعل)
بستن، سفت شدن، محکم کردن، سفت کردن، تنگ کردن، فشردن، کیپ کردن

blockade (فعل)
بستن، محاصره کردن، راه بند کردن، سدراه کردن

hasp (فعل)
بستن، چفت کردن، دور چیزی پیچیدن، چفتی کردن

clasp (فعل)
بستن، در اغوش گرفتن

knit (فعل)
بهم پیوستن، بستن، بافتن، گره زدن، کشبافی کردن

jam (فعل)
متراکم کردن، بستن، مسدود کردن، شلوغ کردن، منقبض کردن، چپاندن، فرو کردن، گنجاندن، پارازیت دادن

wattle (فعل)
بستن، پیچیدن، نرده گذاری کردن

plug (فعل)
بستن، برق وصل کردن، توپی گذاشتن، در چیزی را گرفتن، قاچ کردن، تیر زدن

congeal (فعل)
بستن، سفت شدن، منجمد کردن، ماسیدن، سفت کردن، یخ بستن

curdle (فعل)
بستن، دلمه شدن، دلمه کردن

curd (فعل)
بستن، دلمه شدن

jell (فعل)
بستن، دلمه شدن، ماسیدن

lock (فعل)
بستن، بغل گرفتن، قفل کردن، قفل شدن، راکد گذاردن، بوسیله قفل بسته ومحکم شدن

coagulate (فعل)
بستن، سفت شدن، لخته شدن، دلمه کردن، ماسیدن

cork (فعل)
بستن، چوب پنبه گذاشتن، راه چیزی گرفتن، در دهن کسی را گذاشتن

spile (فعل)
بستن، با میخ چوبی مسدود کردن

picket (فعل)
بستن، نرده کشیدن، اعتصاب کردن، افسار کردن، مراقبت کردن، جلو کسی راه رفتن یا ایستادن

padlock (فعل)
بستن، قفل کردن

ligate (فعل)
بستن، مسدود کردن رگ

obturate (فعل)
بستن، گرفتن، مانع شدن، مسدود کردن

occlude (فعل)
بستن، مسدود کردن

portcullis (فعل)
بستن، مسدود کردن

posset (فعل)
بستن

switch on (فعل)
بستن

پیشنهاد کاربران

واژه بستن
معادل ابجد 512
تعداد حروف 4
تلفظ bastan
ترکیب ( مصدر متعدی ) [پهلوی: bastan، مقابلِ گشودن]
مختصات ( بَ تَ ) ( مص م . )
منبع لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی عمید
فرهنگ فارسی معین
فرهنگ فارسی هوشیار
واژگان مترادف و متضاد
inclose
بستن. بند
واژه بستن از ریشه هندو اروپائی bhendh یا بستن ودر اوستا بندایائتی bandayaiti ودر سانسکریت بندهاناتی bandhanati و بندها bandha ودر انگلیسی بند band یا بستن، ریبون ribbon یا نوار بستن باند bond یا اوراق قرضه و پیوستگی و باندل bundle یا بسته بندی کردن.
...
[مشاهده متن کامل]

مگو ناصح که بتوان از رخ جانان نظر بستن
بسی مشکل بود بر روی صاحب خانه دربستن - کلیم همدانی

بررسیِ واژگانِ " هیتَن/های":
در زبانِ اوستایی " ها ( ی ) ha ( y ) " به چمِ " بستَن" بوده است. مجهولی/گذشته یِ این واژه "هیتَ" بوده است ( PPfP در فرتورِ زیر نشاندهنده همین موضوع است ) .
چمهایِ واژه یِ " ها ( ی ) " :
...
[مشاهده متن کامل]

1 - بَستَن، به بند کشیدن ( دست و پای کسی را بستن )
2 - به هم بَستَن، ارتباط دادن، اتصال دادن، با یکدیگر ارتباط/اتصال برقرار کردن، در ارتباط/اتصال قرار دادن
3 - بستَن ( اسب ) به گاری، به گاری وصل کردن، یوغ کردن
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
نکته:
1 - " هیتَن" با واژه یِ " hitch " در زبانهای اروپایی به چمِ " بستَن، کشاندن" همریشه است.
2 - در زبانِ آلمانی به "رابطه" در مزداهی ( =ریاضی ) ، " beziehung" می گویند که " be" پیشوند است و " ziehung" از کارواژه " ziehen" به چمِ " کِشیدن، کِشاندن" است. درزبانِ انگلیسی به "رابطه" در مزداهی " relation" از کارواژه یِ " relate" می گویند.
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
پیشنهاد:
1 - همانطور که در بالا گفته شد، مجهولی/گذشته یِ این واژه " هیتَ" بوده است که اگر آن را به پارسیِ کنونی برگردانیم "هیته" از کارواژه یِ " هیتَن" را خواهیم داشت. بُن کنونیِ کارواژه " هیتَن" نیز " های hay" خواهد بود که در بالا به آن اشاره شد.
2 - بنابر نکته هایِ 1 ، 2 و چمهایِ 2 ، 3 در بالا، می توان به جایِ واژگانِ "رابطه، رابطه داشتن" در مزداهی ( ریاضی ) از کارواژه یِ " هیتَن" بهره ببریم. ما همچنین می توانیم پیشوندهایی همچون ( فر، در، پَر، وا، پی و. . . ) را با کارواژه یِ " هیتَن" همراه سازیم و نوواژگانی را پدید آوریم.
3 - جدای از اینکه با پیشنهادِ شماره 2 همسو باشید یا نَه، کارواژه یِ " هیتَن" با بُن کنونیِ " های" تواناییِ کاربست پذیریِ بالایی در زبانِ پارسی دارد؛ برای نمونه می توان به جای واژه یِ communicate از ان بهره برد که برابرِ آن در آلمانی " sich in Verbindung setzen ( ارتباط برقرار کردن، خود را در ارتباط قرار دادن ) می شود، چنانکه فرتورِ زیر شماره یِ 2 گویایِ آن است.
4 - درصورتِ ناگذرا دانستَنِ کارواژه یِ "هیتَن" چه بسا می توانیم کارواژه یِ " هایانیدن ( گذرایِ " هیتَن" ) " را از آن بسازیم و واژگانی همچون "هایانِش" را از آن بیرون بکشیم.
5 - چمهایِ واژگانِ اروپاییِ بالا و واژه یِ " هیتَن" گویایِ یک چیز است:
" کشاندَن یا هدایت به قصدِ ارتباط یا اتصال ( برای نمونه: کشاندَن اسب ( یا هر چارپایِ دیگر ) برایِ بستَن به گاری )
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
پَسگَشت ( reference ) :
بخشِ 1801 و 1802 از نبیگِ " فرهنگنامه یِ زبانِ ایرانیِ باستان" نوشته یِ " کریستین بارتولومه"

بستن
سد کردن. [ س َک َ دَ ] ( مص مرکب ) بستن و استوار کردن :
از چه کنی سد در داد و ستد
فایده در داد و ستد میرسد.
ایرج میرزا.
رجوع به سد شود.
بندیدن . [ ب َ دی دَ ] ( مص ) بستن . ( آنندراج ) ( فرهنگ فارسی معین ) . || قید کردن . مقید کردن . || حبس کردن . زندان کردن . ( فرهنگ فارسی معین ) .
رتق
ردم
بستن:
دکتر کزازی در مورد واژه ی "بستن " می نویسد : ( ( بستن در پهلوی همین ریخت را داشته است . ) )
( ( سرش راست بر شد ، چو سرو بلند؛
به گفتار ، خوب و خرد کارْبند. ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 196 )
...
[مشاهده متن کامل]

به باند در زبان آذری ساریق گفته می شود از مصدر ساریماق به معنی پیچیدن چیزی به دور چیز دیگر مخصوصا زخم
واژه ی فارسی بستن به زبان های غربی وارد شده و در ریخت bind در آمده و در زبان انگلیسی در معنی: بستن، اسیر کردن، گرفتار شدن، با نوار یا طناب بستن و. . . امروزه کار برد دارد. واژه ی باند زخم بندی هم از آن گرفته شده است.
بنابراین واژه ی بستن با واژه های: بنده، بستن، بند ( زندان ) ، و واژه های باند، bind انگلیسی همریشه می باشد.

بستن : گرفتن یک خانه با دو مهره[ اصطلاح تخته نرد]
Close
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١١)

بپرس