بستری

/bastari/

    abed
    bedridden
    shut-in
    confined to bed

فارسی به انگلیسی

بستری بودن در بیمارستان
hospitalization

بستری شدن
to be confined to bed

بستری شدن در بیمارستان
hospitalization

بستری کردن
confine

بستری کردن در بیمارستان
hospitalize, admit

مترادف ها

confinement (اسم)
زایمان، بستری، تحدید، زندان بودن

hospitalization (اسم)
بستری، در بیمارستان بستری، دوره بستری شدن

confined (صفت)
محدود، بستری، منحصر، محدود شده

bedfast (صفت)
بیمار، علیل، بستری

bedrid (صفت)
بیمار، علیل، بستری

bedridden (صفت)
بیمار، علیل، بستری

پیشنهاد کاربران

hospitalisation
hospitalised
بستری برای توسعه یعنی زمینه
bedridden
صاحب فراش بودن ؛ بستری بودن.
بستری : [عامیانه، اصطلاح]خوابیده در بستر، بیمار.
راقِد

بپرس