بستری بودن در بیمارستانhospitalizationبستری شدنto be confined to bedبستری شدن در بیمارستانhospitalizationبستری کردنconfineبستری کردن در بیمارستانhospitalize, admit
confinement (اسم)زایمان، بستری، تحدید، زندان بودنhospitalization (اسم)بستری، در بیمارستان بستری، دوره بستری شدنconfined (صفت)محدود، بستری، منحصر، محدود شدهbedfast (صفت)بیمار، علیل، بستریbedrid (صفت)بیمار، علیل، بستریbedridden (صفت)بیمار، علیل، بستری
hospitalisationhospitalisedبستری برای توسعه یعنی زمینهbedriddenصاحب فراش بودن ؛ بستری بودن.بستری : [عامیانه، اصطلاح]خوابیده در بستر، بیمار.راقِد+ عکس و لینک