بزرگوار

/bozorgvAr/

    genteel
    gracious
    grand
    largehearted
    laureate
    magnanimous
    manly
    noble
    obliging
    reverend
    serene
    great

مترادف ها

honorable (صفت)
پسندیده، عالیجناب، سربلند، خوش طینت، محترم، شریف، شرافتمندانه، بزرگوار، شایان تعریف، ابرومند، لایق احترام

honourable (صفت)
عالیجناب، سربلند، خوش طینت، محترم، شریف، شرافتمندانه، بزرگوار، شایان تعریف، ابرومند، لایق احترام

پیشنهاد کاربران

صاحب کرامت . [ ح ِ ب ِ ک َ م َ ] ( ترکیب اضافی ، ص مرکب ) دارای بزرگواری . ارجمند. بزرگوار. بخشنده : ای صاحب کرامت شکرانه ٔ سلامت روزی تفقدی کن درویش بینوا را. حافظ. || ولی و عارفی که دارای کرامت باشد. رجوع به کرامت شود.
صاحب مجد ؛ باشکوه و بزرگوار و با جلال. ( ناظم الاطباء ) .
صاحب شوکت
بُزُرگَوار
یا
بُزُرگوار
گ ساکن خونده میشه یا با صدای اَ ؟
معنی برگوار=بی شرف ارجمند
آزادمنش
مایه ور
محترم. ارجمند. بزرگوار. گرانمایه. دارای عزت و عظمت. عالی مقام. بلندپایه :
چنین گفت کاین مایه ور پهلوان
بزرگ است و باداد و روشن روان.
فردوسی.
یکی مایه ور پور اسفندیار
که نوش آذرش خواندی شهریار.
...
[مشاهده متن کامل]

فردوسی.
تویی مایه ور کدخدای سپاه
همی بر تو گردد همه رای شاه.
فردوسی.
چنین مایه ور با گهر شهریار
همی از تو کشتی کند خواستار.
فردوسی.
|| باشکوه. مجلل. عالی :
چنان چون ببایست بنواختشان
یکی مایه ور جایگه ساختشان.
فردوسی.
از این مایه ور جای و این فرهی
دل ما نبودی ز دانش تهی.
فردوسی.
چو پیش آمدش نصر بنواختش
یکی مایه ور پایگه ساختش.
فردوسی.
شتاب آمدش تا ببیند که شاه
چه کرد اندر آن مایه ور جایگاه.
فردوسی.
|| گرانبها. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
همان مایه ور تیغ الماس گون
که سلم آب دادش به زهر و به خون.
فردوسی.
بدان مایه ور نامدار افسرش
هم آنگه بیاراست فرخ سرش.
فردوسی.
ببوسید و بر سرش بنهاد تاج
بکرسی شد از مایه ور تخت عاج.
فردوسی.

ماجد . . امجد . . مجید . .
حضرت اشرف
Putting yourself at risk to help another is a noble act
قرار دادن خودتان در معرض خطر برای کمک به دیگری یک عمل بزرگوارانه است
ماجد، شریف، نجیب، اشرف، ارجمند، فخیم، اکرم، بلندقدر، سرور، شرافتمند، عالی قدر، عظیم الشان، گرامی، مجید، محترم، معز، معظم، مفخم، مکرم، نبیل، نبیه، والاگهر
اشراف
ماجد
دریا دل
ارجمند

شریف
فخیم
مجید، ماجد، ارجمند، شریف، محترم
اکرم
بزرگوار. ( "ب" با آوای زیر، "ز" با آوای زیر، "ر" با آوای زیر، "و" با آوای زبر ) ، ( ا ) ، ( زبان مازنی ) ، پیر / امامزاده. در مازندران به گورستان هائی که در آن "بزرگواری" یا "پیری" چال شده باشند به آن گورستان "بزرگوار" میگویند. "درویش کش بزرگوار" در چمازکتی قائم شهر و "گزو بزرگوار" در سوادکوه.
...
[مشاهده متن کامل]

در . .

مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٩)

بپرس