caitiff
بزدل
/bozdel/
فارسی به انگلیسی
مترادف ها
نامرد، خردل، ترسو، بزدل، ادم ترسو، شخص جبون
بزدل، ادم ترسو، ادم جبون و سرگردان
ترسو، بزدل، جبون، دارای روحیه ضعیف
ضعیف النفس، ترسو، بزدل
نامرد، خردل، ضعیف النفس، کمرو، ترسو، بزدل
نامرد، ضعیف النفس، بزدل
ترسو، بزدل، جبون
ضعیف، ترسو، بزدل، جبون
کمرو، ترسو، بزدل
ضعیف النفس، ترسو، بزدل، جبون
پیشنهاد کاربران
آقای ابوالحسن نجفی در غلط ننویسم �ص ۶۹، مدخل بزدل/بددل� معتقده که این واژه مبدل واژه ی �بددل� به معنای ترسو هست که شاهد براش داریم. برای مثال: دلیران قصد جنگ کردند و بددلان قصد گریز کردند. �سمک عیار�
خردل . [ خ َ دِ ] ( ص مرکب ) نامرد ترسنده . ( از برهان قاطع ) ( آنندراج ) ( از انجمن آرای ناصری ) . نامرد که آنرا بزدل نیز گویند. ( شرفنامه ٔ منیری ) . بزدل . ( یادداشت بخط مؤلف ) . بددل .
مرغدل . [ م ُ دِ ] ( ص مرکب ) کنایه از بی دل و ترسنده و واهمه ناک . ( برهان ) ( آنندراج ) . که زود ترسد. جبان . بددل . گاودل . ترسناک . شتردل . غردل . کلنگ دل . اشتردل . آهودل . ترسو. بُزدل : گفت [ بوسهل زوزنی ] ای بوالحسن تو مردی مرغدلی سر دشمنان چنین باید. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 185 ) .
... [مشاهده متن کامل]
چنگل باز را همی دانم
در هوا مرغدل چنین زانم .
سنائی .
اندرآن صف که زور دارد سود
مرد را مرغدل نباید بود.
سنائی .
باز چترت چون بخسبد دشمنت آن مرغدل
همچو مرغ نیم بسمل حالی افتد در طپش .
کمال اسماعیل .
|| ضعیف النفس . نازکدل :
بر مرغ دلان چرا زنی سنگ جفا
ای تو ز کمان گروهه دلسنگین تر.
کمال اسماعیل .
|| در اصطلاح تصوف ، خائف از خداوند :
در کنف فقر بین سوختگان خام پوش
بر شجر لا نگر مرغ دلان خوش نوا.
خاقانی .
|| مرغ دلان ( به اضافه ) ، مرغ دلها :
مرغ دلان که بسته ٔ دام تواند روز و شب
تا نکشی کجا شوند از قفس ستم جدا.
سیف اسفرنگ .
هوای لطف تو از بهر صید مرغ دلان
ز دامگاه رجا دانه ٔ گمان برداشت .
سیف اسفرنگ .
نفحه ٔ لطفت امید مرغ دلان را
چون نفس عیسویست مرغ گلین را.
؟
... [مشاهده متن کامل]
چنگل باز را همی دانم
در هوا مرغدل چنین زانم .
سنائی .
اندرآن صف که زور دارد سود
مرد را مرغدل نباید بود.
سنائی .
باز چترت چون بخسبد دشمنت آن مرغدل
همچو مرغ نیم بسمل حالی افتد در طپش .
کمال اسماعیل .
|| ضعیف النفس . نازکدل :
بر مرغ دلان چرا زنی سنگ جفا
ای تو ز کمان گروهه دلسنگین تر.
کمال اسماعیل .
|| در اصطلاح تصوف ، خائف از خداوند :
در کنف فقر بین سوختگان خام پوش
بر شجر لا نگر مرغ دلان خوش نوا.
خاقانی .
|| مرغ دلان ( به اضافه ) ، مرغ دلها :
مرغ دلان که بسته ٔ دام تواند روز و شب
تا نکشی کجا شوند از قفس ستم جدا.
سیف اسفرنگ .
هوای لطف تو از بهر صید مرغ دلان
ز دامگاه رجا دانه ٔ گمان برداشت .
سیف اسفرنگ .
نفحه ٔ لطفت امید مرغ دلان را
چون نفس عیسویست مرغ گلین را.
؟
جبان . . . . جبون . . . . . خایف. . . . ترسو . . . .
نادلیر. [ دِ ] ( ص مرکب ) جبان. ترسو. مقابل دلیر. رجوع به دلیر شود :
دلاور شد آن مردم نادلیر
گوزن اندرآمد به بالین شیر.
فردوسی.
ولیکن به شمشیر یازم به شیر
بدان تا نخواند کسم نادلیر.
فردوسی.
... [مشاهده متن کامل]
همه ره زنانند چون گرگ و شیر
به خوان نادلیرند و بر خون دلیر.
نظامی.
نادلاور
دلاور شد آن مردم نادلیر
گوزن اندرآمد به بالین شیر.
فردوسی.
ولیکن به شمشیر یازم به شیر
بدان تا نخواند کسم نادلیر.
فردوسی.
... [مشاهده متن کامل]
همه ره زنانند چون گرگ و شیر
به خوان نادلیرند و بر خون دلیر.
نظامی.
نادلاور
ترس خورده=
ترسو و جبون
ترسو و جبون
کبک زهره. [ ک َ زَ رَ / رِ ] ( ص مرکب ) ترسنده. بزدل. آهودل. جبان. ( یادداشت مؤلف ) . کبک دل :
هم ز می دان که شاهباز خرد
کبک زهره شود به سیرت سار.
خاقانی.
اسدگاودل کرکسان کبک زهره
از آن خرمگس رنگ پیکان نماید.
خاقانی.
هم ز می دان که شاهباز خرد
کبک زهره شود به سیرت سار.
خاقانی.
اسدگاودل کرکسان کبک زهره
از آن خرمگس رنگ پیکان نماید.
خاقانی.
خائف
یعنی ترسو
متضاد کلمه شیر دل
متضاد کلمه شیر دل