بریده

/boride/

    disconnected
    chunk
    crumb
    cut
    excerpt
    fragment
    nip
    section
    shred
    slice
    snatch
    wedge
    clip
    separated
    [milk.] turned

فارسی به انگلیسی

بریده بریده
monosyllabic, episodic, fitful, jagged, ragged, broken, in snatches

بریده بریده حرف زدن
falter, slur

بریده بریده سخن گفتن
twitter

بریده بریده گفتن
splutter

بریده بریده نفس کشیدن
gasp

بریده شده با تبر
hewn

بریده مجله و کاغذ
cutout

بریده نان
host

بریده نشده
uncut

بریده های ناخن
paring

بریده کتاب و روزنامه و مجله و غیره
clipping

مترادف ها

cut (صفت)
مخروط، بریده، چاک چاک

cutoff (صفت)
بریده، منقطع، منفصل

پیشنهاد کاربران

دست بریده. چشم بریده. پابریده.
دست درازی کرد دست بریده اش کردند.
چشم دارد چشمش را نبرید .
رفتار درستی ندارد پس پایش را ببرید تا آمد ورفت نداشته باشد.
بریده:شخصی را گویند که مصائب بسیار به سرش آمده و کار نیک و بد بسیار کرده است.
گسیخته

بپرس