بریدن


    ablation
    cleave
    chop
    clip
    cut
    intercept
    slice
    lop
    nip
    poll
    scotch
    sever
    slash
    snip
    jilt
    o pick
    [fig.] to settle
    to decide
    be cut
    to turn or change

فارسی به انگلیسی

بریدن از مفصل یا بندگاه
joint

بریدن امتحانی
rough

بریدن با بی دقتی
rough

بریدن با چمنزن
mow

بریدن با داس
mow

بریدن با زدن ضربه
hew

بریدن با قیچی باغبانی
shear

بریدن با کارد
carving

بریدن با کارد زدن ضربه
hack

بریدن باریکه باریکه بدن و گوشت پخته
carve

بریدن بخشی از چیزی
truncate

بریدن به بخش های کوچک
section

بریدن پرینیوم
episiotomy

بریدن درخت
fell

بریدن درخت و ساختن الوار
lumbering

بریدن زردپی پشت زانو
hamstring

بریدن سر چیزی
crop

بریدن سرتاسر
slit

بریدن شیر
curdle

بریدن گوش تا گوش
slit

مترادف ها

carving (اسم)
بریدن، کنده کاری، حکاکی، فر کوتاه مدت

dismemberment (اسم)
قطع، بریدن

incise (فعل)
بریدن، کندن، شکاف دادن، چاک دادن، حجاری کردن

shear (فعل)
بریدن، شکاف دادن، قیچی کردن، چیدن پشم گوسفند و غیره

mangle (فعل)
خرد کردن، بریدن، له کردن، پاره کردن

raze (فعل)
بریدن، محو کردن، تراشیدن، ویران کردن، ستردن

hack (فعل)
خرد کردن، بریدن، زخم زدن، بیل زدن

exsect (فعل)
قطع کردن، بریدن، در اوردن

hew (فعل)
قطع کردن، بریدن، انداختن

lancinate (فعل)
بریدن، پاره کردن، با نیزه سوراخ کردن

resect (فعل)
بریدن، تراشیدن، اره کردن

scarp (فعل)
بریدن، سراشیب کردن، عمودی بریدن

sever (فعل)
جدا کردن، بریدن

skive (فعل)
قطع کردن، بریدن، چیدن، عدول کردن

stump (فعل)
قطع کردن، گیج کردن، بریدن، دستپاچه شدن

sunder (فعل)
جدا کردن، بریدن

chop (فعل)
خرد کردن، جدا کردن، بریدن، شکستن، ریز ریز کردن، غذا خوردن

truncate (فعل)
کوتاه کردن، بریدن، بی سر کردن، ناقص کردن، شاخه زدن

dock (فعل)
کوتاه کردن، بریدن، جاخالی کردن

cut off (فعل)
قطع کردن، جدا کردن، بریدن، زدن، محروم کردن

cut (فعل)
قطع کردن، کم کردن، بریدن، زدن، چیدن، گذاشتن، تقلیل دادن، دونیم کردن، برش دادن، پاره کردن، گسیختن، گسستن، تراش دادن، نشناختن، میان برکردن

intercept (فعل)
قطع کردن، جدا کردن، بریدن، جلوگیری کردن، حائل شدن، جلو کسی را گرفتن

carve (فعل)
حک کردن، بریدن، کنده کاری کردن، تراشیدن، منبت کاری کردن، منقور کردن

rift (فعل)
بریدن، شکافتن، برش دادن، چاک دادن

slice (فعل)
بریدن، قاش کردن، قاچ کردن، باریک بریدن

flick (فعل)
قطع کردن، تکان دادن، بریدن

amputate (فعل)
جدا کردن، بریدن، زدن، قطع اندام کردن

sliver (فعل)
بریدن، قاش کردن، تراشه کردن، چاک خوردن

cut back (فعل)
بریدن، تقلیل دادن

haggle (فعل)
بریدن، چانه زدن، اصرار کردن

knife (فعل)
بریدن، چاقو زدن، کارد زدن

shred (فعل)
بریدن، پاره کردن، باریک بریدن

gash (فعل)
بریدن، شکافدار کردن، زخم زدن

engrave (فعل)
بریدن، قلم زدن، نقش کردن، منقوش کردن، حکاکی کردن، کنده کاری کردن در، گراور کردن

whittle (فعل)
بریدن، تراشیدن، با چاقو تیز کردن و تراشیدن

پیشنهاد کاربران

کم تبلیغ زبان چر. ت و پرت ترکی را اینجا بکن آرش محمدی زنا زا*ده. بدبخت اصلا میدونی زبونت درواقع برای مغولان و قزاقی هاست ، تورا چه به دانستن برای همین زنا زا* ده به تو گفتم زیرا نمیدانی و می گوییم تورکی درحالی که مغولان اجدادت را کرده اند.
...
[مشاهده متن کامل]

با عرض ادب خدمت آذری هایی که می دانند واقعیت چیست و افراطی روی این زبان جعلی ( تورکی ) ندارند مانند کسروی ها و طباطبایی ها و بهمن ها و غیره . باسپاس .

منبع. کتاب فرهنگ ریشه های هند و اروپایی زبان فارسی دکتر منوچهر آریان پور کاشانی
بریدن
واژه بریدن
معادل ابجد 266
تعداد حروف 5
تلفظ boridan
ترکیب ( مصدر متعدی ) [پهلوی: brītan]
مختصات ( بُ دَ ) [ په . ]
منبع فرهنگ فارسی عمید
واژگان مترادف و متضاد
قب
افعال مفرد برای بریدن در ترکی :
۱ - کسمَک = بریدن ،
۲ - اولمَک = بریدن ، که از آن واژه "الگو " به دست می آید که به معنی نمونه بریده شده ای از چیزی می باشد
۳ - دیلمَک = بریدن

...
[مشاهده متن کامل]

۴ - قَیمَک یا قایماق= بریدن ، که از آن قایچئ یا قیچی به دست می آید و نیز واژه قاچ نیز از این فعل به دست می آید و درست آن قایئچ می باشد .
۵ - قئرتماق = از چیزی تکه ای بریدن و جدا کردن
۶ - دیلیملَمَک = بریده بریده کردن ، قاچ قاچ کردن ، در راستای طول نازک نازک بریدن ،
۷ - قایئچلاماق = قاچ کردن ،
۸ - قایچئلاماق = با قیچی بریدن
۹ - اولوملَمَک = بریده بریده کردن ، چیزی را به شکل یا با طرح خاصی به صورت نمونه کوچک بریده بریده کردن ،
۱۰ - کَسیلمَک = بریده شدن ، قطع شدن ،
۱۱ - کَسیشمَک = همدیگر را بریدن ، یکدیگر را قطع کردن ، متقاطع شدن ،
۱۲ - بیچمَک = بریدن ، درو کردن

۱۳ - بیچینلَمَک = وجین کردن ، ( وجین یک واژه ترکی است و اصل آن بیچین بوده و از فعل بیچمَک مشتق می شود )
۱۴ - بیچیملَمَک = بریدن و شکل دادن ، ( بیچیم= نحوه برش ، شکل )
۱۵ - قئرپماق = چشم بریدن ، پلک زدن
۱۶ - کَسدیرمَک = توسط شخص دیگری بریدن ،
۱۷ - جئرماق = بریدن ، پاره کردن
۱۸ - قَمَلَمَک = با قمه یا چاقو بریدن ، ( قمه واژه ای ترکی است و از فعل قَیمَک مشتق شده )
۱۹ - قیمالاماق = قیمه قیمه کردن ، ( قیمه واژه ای ترکی است و از فعل قیمَک یا قایماق مشتق شده است )
۲۰ - قایئرماق = بریدن و جدا کردن ، قطع کردن و جدا ساختن ، مستثنا کردن ، تبعیض قائل شدن ،
۲۱ - کَسینیشمَک = از هم بریدن ، با هم قطع ارتباط کردن ،
۲۲ - قایشئماق = از هم بریدن ، باهم قطع ارتباط کردن ، از هم جدا شدن ( مخالف قاووشماق به معنی به هم رسیدن ، وصال )
۲۳ - کَسینتیلَمَک = بریدن ، باعث قطعی در ارتباط شدن ، قطعی ارتباط ایجاد کردن ، تداخل ایجاد کردن
۲۴ - قئرئنتئلاماق = براده براده کردن ، بریدن و قطعه قطعه و ریز کردن ( چوب و فلز و. . . . )
۲۵ - کَسیرلَمَک ، کَسریتمَک= بریدن و کم کردن از چیزی ، کم کردن ، کسر کردن ( کسر یک واژه ترکی است و درست آن " کسیر " میباشد که از فعل کَسمَک ترکی مشتق شده است )
۲۶ - کَستَرمَک = برش دادن ، برش ایجاد کردن ،
۲۷ - کَسیملَمَک = بریدن و جدا کردن ، قشر بندی کردن ، صنف بندی کردن ، اقشاربندی کردن ،
۲۸ - یارئزدئرماق = بریدن ، بریدن و شکاف دادن تدریجی و اندک اندک ،
۲۹ - قئیئشماق = بریده شدن و از هم جدا شدن ، ( واژه قشر یک واژه ترکی است و صحیح آن "قئیئشئر یا قئئشئر ( qıyıshır یا qııshır یا qıshır ) " می باشد که از فعل قئیئشماق مشتق شده است وبه چیزی یا بخشی از چیزی که بتوان آن را برید وقطع کرد واز سایر بخش ها یا به اصطلاح اقشار جدا کرد گفته می شود یا بخش بریده و قشر قشر شده از چیزی )
۳۰ - کسگینلَشمَک = بران شدن ، برنده شدن ، قطعی شدن ،
و. . . .

نجف=بریدن درخت را. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) . بریدن درخت از ریشه. ( المنجد ) ( از اقرب الموارد ) .
بِریدن هم به معنای بریان کردن میباشد حالت دیگر بِرِشتن
مانند خوردن و خورِشتن که خوریان ( خوران ) کردن را گویند
بالیدن و بالشتن و زَدن و زِنِشتن و. . .
بریدن: تبدیل یک جسم به تعداد بیشتر و بخشهای کوچکتر به وسیله کارد، اره، قیچی و نظایر آن ؛ به ترکی: کَسمَک
بریدن: دوری جستن، ترک کردن، قطع ارتباط ؛ به ترکی: قیرماق، آرانی قیرماق
بریدن: قرار و مدار گذاشتن ؛ به ترکی: کَسیمات، کَسیمات ائلَه مَک
...
[مشاهده متن کامل]

بریدن: قاطی کردن، انجام رفتارهای نا متعادل ؛ به ترکی: قیرماق، نوخدانی قیرماق

1. give up
به معنی بریدن از چیزی. مانند I have given up my life یعنی از زندگی بریده ام.
2. cut
بریدن چیزی. مانند Cutting the cake بریدن کیک
3. separate
بریدن ماست: the yogurt got separate and turned lumpy ماست بریده شد ( خراب شد )
بریدن رابطه یا کات کردن: to get separated
lop=زدن. چیدن. هرس کردن و. . . . .
اجتثاث
I think the word : cut, is the best meaning for that word
قطع
بریدن =chop
Excise بریدن و در آوردن عضو انسان و حیوان
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٥)

بپرس