برگشتن


    to return
    come back
    go back
    to be changed
    to retreat
    to be deducted
    to apostatize
    retire
    relapse
    round
    wheel
    to come back
    to go back

فارسی به انگلیسی

برگشتن از حزب خود
bolt

برگشتن به ویژگی گذشته
revert

مترادف ها

sheer (فعل)
برگشتن، کنار زدن، کنار رفتن، انحراف حاصل کردن

hark back (فعل)
عطف کردن، برگشتن

change (فعل)
تغییر دادن، عوض کردن، برگشتن، عوض شدن، تغییر کردن، تبدیل کردن، تعویض کردن، دگرگون کردن یا شدن، معاوضه کردن، خردکردن

bend (فعل)
منحرف کردن، کوشش کردن، برگشتن، خم شدن، تعظیم کردن، خم کردن، خمیدن، کج کردن، دولا کردن، بذل مساعی کردن

regurgitate (فعل)
بر گرداندن، برگشتن، قی کردن

return (فعل)
عطف کردن، بر گرداندن، برگشتن، پس دادن، عود کردن، برگشت دادن، مراجعت کردن

reverse (فعل)
بر گرداندن، برگشتن، نقض کردن، وارونه کردن، پشت و رو کردن، واژگون کردن

backslide (فعل)
برگشتن، سیر قهقرایی کردن

rebound (فعل)
پس زدن، برگشتن، جهش کردن، دوباره بجای اول برگشتن، حرکت ارتجاعی داشتن، منعکس شدن

come back (فعل)
برگشتن

remount (فعل)
برگشتن، دوباره سوار کردن، دوباره بالا رفتن

blench (فعل)
بر گرداندن، برگشتن، سفید شدن، رنگ خود را باختن، تاخیر کردن، جمع شدن و عقب نشینی کردن

put about (فعل)
برگشتن، تغییر مسیر دادن، تغییر جهت دادن

revert (فعل)
برگشتن، اعاده دادن، رجوع کردن

resile (فعل)
برگشتن، انعطاف داشتن، به عقب برگشتن، مرتجع شدن

topple (فعل)
برگشتن، واژگون کردن، از سر افتادن

recrudesce (فعل)
برگشتن، عود کردن

پیشنهاد کاربران

برگشتن و بگشتن ؛ رو تافتن. ( آنندراج ) :
چو آن کرده شد روز برگشت و بخت
بپژمرد برگ کیانی درخت.
فردوسی.
خربزه پیش او نهاد اشن
وز بر او بگشت حالی شاد.
غضایری.
start back
مراجعت کردن
عنان گرداندن. [ ع ِ گ َ دَ ] ( مص مرکب ) روی برتافتن. بازگشتن. بجانب دیگر روی آوردن :
این گفت و عنان از او بگرداند
یک اسبه شد و دواسبه میراند.
نظامی.
نفس را عقل تربیت میکرد
کز طبیعت عنان بگردانی.
...
[مشاهده متن کامل]

سعدی.
گر تو از من عنان بگردانی
من بشمشیر رو نگردانم.
سعدی.
چرا بسرکشی از من عنان بگردانی
مکن که بیخودم اندر جهان بگردانی.
سعدی.

عنان گردانیدن. [ ع ِ گ َ دَ ] ( مص مرکب ) بازگردانیدن زمام مرکب ، برای بازگردانیدن وی. ( فرهنگ فارسی معین ) . عنان گرداندن. تغییر دادن مسیر اسب به اشاره عنان :
چون بدانجا رسی که نتوانی
کز طبیعت عنان بگردانی.
...
[مشاهده متن کامل]

نظامی.
به گلزار تو چون بوی گلم کو تاب خود داری
من از خود رفته باشم تا عنان رنگ گردانی.
بیدل ( از آنندراج ) .
|| برگشتن و مراجعت کردن. ( فرهنگ فارسی معین ) : از بیم بر خود بلرزید و در وقت عنان بگردانید. ( سندبادنامه ص 141 ) .
نصیب شعله ٔجواله باد خرمن من
اگر بمحض رسیدن عنان نگردانم.
صائب.

ایاب
be back

بپرس