برگزیدن


    to choose
    select
    appoint
    constitute
    cull
    excerpt
    make
    mark
    opt
    pick
    single
    take
    tap
    handpick
    to select

فارسی به انگلیسی

برگزیدن با رای دادن
elect

برگزیدن برای شغلی
designate

برگزیدن به عضویت
co-opt

برگزیدن هیئت منصفه دادگاه به میل خود
pack

مترادف ها

single (فعل)
انتخاب کردن، برگزیدن

choose (فعل)
جدا کردن، پسندیدن، خواستن، گزیدن، انتخاب کردن، برگزیدن

designate (فعل)
تخصیص دادن، گماشتن، معین کردن، نامزد کردن، برگزیدن

pick (فعل)
دزدیدن، چیدن، سوار کردن، کندن، برگزیدن، فرو بردن، باز کردن، جیب بری کردن، کلنگ زدن، با خلال پاک کردن، نوک زدن به، ناخنک زدن

elect (فعل)
انتخاب کردن، برگزیدن، رای دادن، فعالیت انتخاباتی کردن

select (فعل)
جدا کردن، گزیدن، انتخاب کردن، برگزیدن

put up (فعل)
بناء کردن، برگزیدن، کنار گذاردن، بسته بندی کردن، در ظرف گذاردن، کنسرو کردن، بیگودی بگیسو زدن

opt (فعل)
انتخاب کردن، برگزیدن

pick over (فعل)
چیدن، برگزیدن

prefer (فعل)
برگزیدن، ترجیح دادن، ترجیح یافتن یا دادن، برتری دادن، رجحان دادن

پیشنهاد کاربران

میتونیم بگیم ( برگزیدن=ترجیح دادن ) ؟
تصمیم گرفتن
واژه برگزیدن کاملا پارسی است چون در عربی تعیین این واژه یعنی برگزیدن صد درصد پارسی است.
گزین کردن . [ گ ُ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) انتخاب کردن . برگزیدن . گزیدن . اصطفاء :
ز لشکر گزین کرد پنجه هزار
سوار و پیاده همه نامدار.
فردوسی .
گزین کرد شمشیرزن سی هزار
همه نامدار از در کارزار.
...
[مشاهده متن کامل]

فردوسی .
گزین کرد ازیشان ده و دو هزار
سواران اسب افکن نامدار.
فردوسی .
مرد را نهمار خشم آمد از این
غاو شنگی رابه کف کردش گزین .
طیان .
با این بزرگی هر ضعیفی راه یابد سوی تو
خویی گزین کردی چنانچون رادمردان گزین .
فرخی .
از آن پس چهل جفت یاره ز زر
گزین کرد و صد گوشوار از گهر.
اسدی .
گزین کن جوانمردی و خوی نیک
که این هر دو آن عادت مصطفی است .
ناصرخسرو.
چند کنی صحبت دنیا طلب
صحبت یاری به از این کن گزین .
ناصرخسرو.
چهل پنجه هزاران مرد کاری
گزین کرد از یلان کارزاری .
نظامی .
از این فیلسوفان گزین کرد هفت
که بر خاطر کس خطایی نرفت .
نظامی .
تمامت خلایق را بشمار از شهر به صحرا آوردند و آنچه محترفه بود از آنجا گزین کرد. ( جهانگشای جوینی ) .
واقعاتی دیده بودی پیش از این
که خدا خواهد مرا کردن گزین .
مولوی .
|| ترجیح دادن :
دار ملک خویش را ضایع چرا باید گذاشت
مر سپاهان را چه باید کرد بر غزنین گزین .
فرخی .
آزادگان ز بنده نوازی که در تو هست
کردند بندگیت به آزادگی گزین .
سوزنی .
|| وجین کردن . پیراستن تاک رز بود و گزین کردن کشت . فرخو کردن . ( فرهنگ اسدی نخجوانی ) .

اختیار کردن
انتخاب ، اختیار ، پسند ، پسندیدن، گزینش
انتخاب کردن

بپرس