برپا کردن


    form
    found
    raise
    rear
    rig

فارسی به انگلیسی

برپا کردن ماشین الات و ابزار
instal, install

برپا کردن کاسبی
start

مترادف ها

setup (اسم)
وضع، ترتیب، برپایی، مقدمه چینی، برپا کردن، وضع بدن

raise (فعل)
زیاد کردن، ترقی دادن، بالا بردن، بیدار کردن، دفع کردن، تولید کردن، بوجود اوردن، پروردن، بار اوردن، برداشتن، بلند کردن، بالا کشیدن، بر پا کردن، بر افراشتن، پروراندن، رفیع کردن

establish (فعل)
تصفیه کردن، تصدیق کردن، معین کردن، برقرار کردن، مقرر داشتن، ساختن، فراهم کردن، تاسیس کردن، دایر کردن، بناء نهادن، بر پا کردن، کسی را به مقامی گماردن، شهرت یا مقامی کسب کردن

found (فعل)
پایه زدن، ریختن، قالب کردن، ساختن، ساختمان کردن، تشکیل دادن، تاسیس کردن، بر پا کردن، بنیاد نهادن، ذوب کردن، قالب ریزی کردن

inaugurate (فعل)
گشودن، اغاز کردن، دایر کردن، بر پا کردن، افتتاح کردن، براه انداختن

erect (فعل)
بناء کردن، ساختمان کردن، افراشتن، بر پا کردن، نصب کردن، راست کردن

pitch (فعل)
اردو زدن، بر پا کردن، نصب کردن، استوار کردن، پرتاب کردن، توپ را زدن

set up (فعل)
بالیدن، بر پا کردن، نصب کردن، واگذاشتن

stand up (فعل)
بر پا کردن، روی پا ایستادن، برپا ماندن

پیشنهاد کاربران

برپا کردن ؛ انگیختن ، چنانکه فتنه و شری را.
- || منعقد ساختن ، چنانکه جشنی یا عزائی را.
ترتیب دادن
به وجود آوردن برانگیختن
برپا ساختن
برپا ساختن ، برپا داشتن

بپرس