چشمک زدن، برهم زدن
دست پاچه نمودن، ترساندن، ترسیدن، بر هم زدن، شرمنده شدن
زینت دادن، بر هم زدن، شلوغ کردن، زیاد بار کردن، واژگون ساختن، سرنگون کردن، مضمحل کردن
مغشوش کردن، بر هم زدن، ناراحت کردن
پریشان کردن، بر هم زدن، مضطرب ساختن
پریشان کردن، اشفتن، مزاحم شدن، بر هم زدن، مختل کردن، مضطرب ساختن، مشوش کردن، بهم زدن
مغشوش کردن، بر هم زدن، مختل کردن
بر هم زدن، ژولیده کردن، گره زدن، ناهموار کردن، براشفتن، تاه کردن، چروک کردن، موجدار کردن
پریشان کردن، بر هم زدن، در هم ریختن
پریشان کردن، اذیت کردن، بر هم زدن، چروک شدن، مچاله کردن
بر هم زدن
بر هم زدن، دیوانه کردن، به ترتیب کردن
مغشوش کردن، بر هم زدن، به ترتیب کردن، مختل کردن، به هم زدن
بر هم زدن، منحل کردن، متفرق کردن یا شدن