برقراری

/barqarAri/

    establishment
    working order
    installation
    appointment

فارسی به انگلیسی

برقراری تماس با دیگران برای کسب خبر
networking

مترادف ها

establishment (اسم)
بناء، بنگاه، استقرار، سازمان، تشکیل، تاسیس، برقراری، برپایی، موسسه، دسته کارکنان

پیشنهاد کاربران

برپایی، پایه گذاری، راه اندازی، برسازی، آغاز، استوار سازی
برقراری عدالت=برپایی دادگری
برقراری رابطه= آغاز تماس
در جایی نظم برقرار کردن=در جایی نظم استوار ساختن
برقراری آرامش کنونی مرهون . . . = پایه گذاری آرامش کنونی
برپایی - جایگیری
پایداری
ایجاد
استقرار
ایجاد، منصوب ،
برپایی
ساخت، پیدایش
استواری

بپرس