networking
فارسی به انگلیسی
مترادف ها
بناء، بنگاه، استقرار، سازمان، تشکیل، تاسیس، برقراری، برپایی، موسسه، دسته کارکنان
پیشنهاد کاربران
برپایی، پایه گذاری، راه اندازی، برسازی، آغاز، استوار سازی
برقراری عدالت=برپایی دادگری
برقراری رابطه= آغاز تماس
در جایی نظم برقرار کردن=در جایی نظم استوار ساختن
برقراری آرامش کنونی مرهون . . . = پایه گذاری آرامش کنونی
برقراری عدالت=برپایی دادگری
برقراری رابطه= آغاز تماس
در جایی نظم برقرار کردن=در جایی نظم استوار ساختن
برقراری آرامش کنونی مرهون . . . = پایه گذاری آرامش کنونی
برپایی - جایگیری
پایداری
ایجاد
استقرار
ایجاد، منصوب ،
برپایی
ساخت، پیدایش
استواری