برطرف کردن


    correct
    dissolve
    obviate
    rectify
    redress
    resolve
    satisfy
    settle
    stay
    to eliminate
    to do away with
    to cure(radically)

فارسی به انگلیسی

برطرف کردن اتهام
quash

برطرف کردن اختلاف
reconcile

برطرف کردن سردی جلسه
thaw

برطرف کردن سردی روابط
thaw

مترادف ها

remove (فعل)
دور کردن، بردن، برطرف کردن، حمل کردن، رفع کردن، زدودن، برداشتن، عزل کردن، بلند کردن، برچیدن، برداشت کردن، از جا برداشتن

rectify (فعل)
اصلاح کردن، برطرف کردن، جبران کردن، تصحیح کردن، یکسو کردن

acquit (فعل)
تبرئه کردن، روسفید کردن، برطرف کردن، ادا کردن، از عهده برامدن، انجام وظیفه کردن، پرداختن و تصفیه کردن، ادای نمودن، برائت کردن

dispel (فعل)
برطرف کردن، دفع کردن، طلسم را باطل کردن

eliminate (فعل)
خرد کردن، برطرف کردن، محو کردن، رفع کردن، زدودن، بیرون کردن، حذف کردن، منتفی کردن

surmount (فعل)
برطرف کردن، غالب امدن بر، فائق امدن، از میان برداشتن، بالا قرار گرفتن

loose (فعل)
رها کردن، برطرف کردن، حل کردن، سبکبار کردن، درکردن، شل و سست شدن، نرم و ازاد شدن، از قید مسئولیت ازاد ساختن

پیشنهاد کاربران

تلافی کردن جبران کردن عطش دل بردن
پاکسازی
رفع کردن . . . . . .
از میان برداشتن
مرتفع ساختن، رفع و رجوع کردن، حل کردن، فیصله دادن، از بین بردن، نابود کردن، رفع

بپرس