برسر

/barsare/

    over

پیشنهاد کاربران

بر سر ؛ بعلاوه. باضافه :
چو سی سال بگذشت بر سر دو ماه
پراکنده شد فرّ و اروند شاه.
فردوسی.
بسه سال و سه ماه بر سر سه روز
تهی گشت از آن تخت گیتی فروز.
فردوسی.
که هرمز به ده سال و بر سر دو سال
یکی شهریاری بود بی همال.
فردوسی.
بر سرِ ؛ در حضورِ. پیش ِ :
که آرَمْت با دخت ناپاک تن
کنم رازتان بر سر انجمن.
فردوسی.
سخن کآن گذشت از زبان دو تن
پراکنده شد بر سر انجمن.
اسدی.
و بر سر ملا هیچکس را پند مده.
( منتخب قابوسنامه ) .
فرا سر. [ ف َ س َ ] ( حرف اضافه اسم ) بر سر. ( آنندراج ) . گرد سر. گرداگرد سر :
بسکه از نرگس تو فتنه فزوده ست رواج
دامن فتنه چو دستار فرا سر پیچم .
ابونصر نصیرای بدخشانی ( از آنندراج ) .
|| زیر سر : همانجا خفتی بر زمین و بالش فرا سر نه . ( تاریخ بیهقی ) . رجوع به فرا شود.

بپرس