بردبار :شکیبا
فراوان شکیب ؛ آنکه شکیبایی بسیار دارد. صبور :
فراوان شکیب است و اندک سخن
گه راستی راست چون سروبن.
نظامی.
متحمل
کاضم
بردبار = برد بار
برد= توان، برای سنجش توان و طول است
بار= بالا ( ر. ک بار )
بردبار= دارای توان بالا
بامدارا ؛ باشکیب. باتحمل. بی قلق و اضطراب. باقرار. بردبار. آرام :
دگر هر که از تخم دارا بدند
به هر کشوری بامدارا بدند.
فردوسی.
- به مدارا ؛ به نرمی. به هنجار. به ملایمت :
دی چو دیوانه برآشفت و به زه کرد کمان
... [مشاهده متن کامل]
پیش او بازشدن جز به مدارا نتوان.
فرخی.
جام بلوردر خم روئین به دستم است
دست از دهان خم به مدارا برآورم.
خاقانی.
( فراخ خو ی ) ( صفت ) ۱ - خوشخو نیک خلق ۲ - بردبار فراخ حوصله .
صاحب درنگ. [ ح ِ دِ رَ ] ( ص مرکب ) صبور. شکیبا. متحمل :
دولتیی باید صاحب درنگ
کز قدری بار نیاید به تنگ.
نظامی.
بردبار : صابر ، صبور ، باصبر و با تحمل ، خویشتندار ، تاب آورنده و تحمل کننده .
بردبار : bordbār/ بردبار به معنی ( دارای بردباری، پرطاقت، شکیبا، ملایم ، باصبر و حوصله ، صبور )
All - clement
بردباری
تحمل کردن در پهلوی �بوردَن /burdan/� است. بنابراین خود تحمل �بورِش� یا �بورد� و بردبار می بایست �بوردوار� بوده باشد.
که در درازای زمان ورتش ( تغییر ) یافته است.
( پسوند �وار� دیسه ی دیگری از همان �دار� است. همچون سوگوار، سبزِوار و . . . . البته این پسوند را با پسوند �وار� به معنای همسانی و شباهت نباید اشتباه گرفت )
... [مشاهده متن کامل] شکیبا
صبور
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٥)