بر خوردن . . . bar=برخوردار شدن، سود بردن
بر خوردن. . . bor=پریشان و آشفته شدن، سرگردان شدن
برخوردن ؛ مخلوط شدن. پذیرش اختلاط کردن چنانکه در ورق بازی.
بر خوردن ؛ میوه خوردن. کنایه از منتفع شدن. متمتع شدن :
از اندیشه گردون همی بگذرد
ز رنج تو دیگر کسی بر خورد.
فردوسی.
بمراد دل من باش و دلم نیز مخور
گر همی خواهی کز صحبت من بر بخوری.
فرخی.
ندانست از آن دانه برخوردنش
که دهر افکند دام در گردنش.
سعدی ( بوستان ) .
ناراحت شدن
انفاقی به کسی برخورد کردن
در کنار دیگران قرار گرفتن
درمیان قرارگرفتن
اتفاقی یکدیگر دیدن
با کسی افتادن