برخورد کردن


    smash

فارسی به انگلیسی

برخورد کردن با
interfere, strike, to encounter

برخورد کردن به شدت
jar

مترادف ها

meet (فعل)
مواجه شدن، پیوستن، برخورد کردن، تقاطع کردن، تلاقی کردن، یافتن، مواجه شدن با، ملاقات کردن، مصادف شدن با

bop (فعل)
زدن، دمیدن، برخورد کردن، تصادم کردن

knock up (فعل)
تحریک کردن، برخورد کردن، بپایان رساندن، از کار انداختن، ناراحت کردن، بهم زدن، ابستن کردن، سردستی اماده کردن

osculate (فعل)
برخورد کردن، بوسیدن، تماس نزدیک حاصل کردن، صفات مشترک داشتن

پیشنهاد کاربران

hit
مواجه شدن
رسیدن دو چیز یا دو کس به یکدیگر
برخورد کردن چندین معنی متعدد داره ولی اگه منظور رفتار کردن با فردی ( با جدیت و اقتدار و گاهاً با خشونت و درگیری فیزیکی یا لفظی ) باشه میشه از to treat harshly with someone استفاده کرد
◀️ They treated her very harshly for betraying the country.
...
[مشاهده متن کامل]

باهاش برخورد بسیار شدیدی کردند به خاطر خیانت به کشور.

رفتار کردن
تماس حاصل کردن
Bump
Dealt
Ran across
اصابت

بپرس