براق شدن


    bristle
    ruffle

مترادف ها

glitter (فعل)
تابیدن، برق زدن، درخشیدن، ساطع شدن، براق شدن، تلالو داشتن

پیشنهاد کاربران

بُراق شدن: [در تداول عامه ]خشمگین شدن ، با خشم به کسی نگاه کردن .
( ( تا آرزو براق شد شیرین بُراق تر شد که " باید به مشتری برسیم . این یکی هم مثل بقیه . " ) )
( ( عادت می کنیم ، زویا پیرزاد ، چاپ 23 ، 1390 ، ص15 . ) )

بپرس