بر زبان اوردن


    utter

مترادف ها

tongue (فعل)
گفتن، بر زبان اوردن، دارای زبانه کردن

پیشنهاد کاربران

بر زبان آوردن ؛ گفتن. ذکر کردن. بر زبان راندن : پسران خواجه حسن را سخنی چند سخت گفت و اندران پدر ایشان چنان محتشم را سبک بر زبان آورد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 382 ) .
وقف بازوی من است این حرز و نفروشم به کس
...
[مشاهده متن کامل]

گرچه زاول نام دادن بر زبان آورده ام.
خاقانی.
اگر بتحفه جانان هزار جان آری
محقر است نشاید که بر زبان آری.
سعدی.