بدکار

/badkAr/

    evildoer
    nefarious
    roguish
    rotten

مترادف ها

malefactor (اسم)
بدکار، جانی، جنایت کار، تبه کار

evildoer (اسم)
بدکار

rakish (صفت)
فاسد، بدکار، هرزه، فاجر، جلف و زننده

nefarious (صفت)
شنیع، زشت، شریر، بدکار، نابکار

bad (صفت)
زشت، بد اخلاق، فاسد، مضر، بد، سرهم بند، خراب، نامساعد، شوم، شریر، بدکار، لاوصول، بی اعتبار، ناصحیح، زیان اور، بد خو، مهمل

evil (صفت)
خبیی، فاسد، مضر، بد، شریر، بدکار، زیان اور، شریرانه، پر ازار

malicious (صفت)
خبیی، بدکار، از روی بدخواهی، بد اندیش، از روی عناد

vicious (صفت)
فاسد، نا درست، شریر، بدکار، معیوب، بدطینت، بدسگال، تباهکار

wicked (صفت)
فاسد، شریر، بدکار، بد خو، گناهکار، تبه کار، نابکار، بدجنس

flagitious (صفت)
ستمگر، شریر، بدکار، تبه کار، بسیار زشت

پیشنهاد کاربران

کسی که مرتکب کار بد شود
نابکار. [ ب ِ ] ( ص مرکب ) بدکردار. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ) . شریر. بدکار. بدعمل. بداندیش. بی دین. بی آئین. اوباش. ( ناظم الاطباء ) . شخص بدکردار. محروض. خانع. جواظ. دشنامی است. ( یادداشت مؤلف ) :
بدان تا بدانستی آن نابکار
...
[مشاهده متن کامل]

که گردن نیازد ابا شهریار.
دقیقی ( دیوان ص 41 ) .
دزدی ای نابکار چون غیله
روی چونانکه پخته تفشیله.
منجیک.
بگفتش که ای بدرگ نابکار
ترا با سر تخت شاهی چه کار.
فردوسی.
غمین گشت بد گوهر نابکار
ز گفت کلاهور برگشته کار.
فردوسی.
به قیصر یکی نامه از شهریار
نویسد که این بنده نابکار
گریزان برفته ست از این مرز و بوم
نباید که آرام گیرد بروم.
فردوسی.
و این نابکار عراقیک را دست کوتاه کنی از کرد و عرب. ( تاریخ بیهقی ص 527 ) . اگر این حادثه بزرگ مرگ پدرش نیفتادی اکنون به بغداد بودی و دیگر نابکاران را برانداخته. ( تاریخ بیهقی ) .
دریغ این قد و قامت مردمی
بدین راستی بر تو ای نابکار.
ناصرخسرو.
دختر ترااز این نابکار بازستدم. ( اسکندرنامه نسخه سعید نفیسی ) . و گفت [ پیغمبر ] تجّار فجارند یعنی بازرگانان نابکارند. ( کیمیای سعادت ) .
بدخدمتی اساس نهادی تو ناخلف
گردنکشی به پیش گرفتی تو نابکار.
انوری.
آن ز خری می کند نه از ره دانش
ای تو کم خصم نابکار گرفته.
مجیر بیلقانی.
ای بیوفای نابکار و ای بد عهد بدکردار. ( سندبادنامه ص 158 ) .
یاران غم روزگار بینید
وین محنت نابکار بینید.
نظامی.
چون شدی در خوی دیوی استوار
میگریزد از تو دیو ای نابکار.
مولوی.
روستائی چو خر برفت از دست
گفت ای نابکار صبرم هست.
سعدی.

آلوده دامن، بدعمل، بدفعال، بدفعل، بدجنس، بدرفتار، بدروش، بدکردار، بدکنش، تبهکار، خبیث، شرور، شریر، طالح، فاجر، پلید

پلید
طالح
شرور
اشرار

بپرس