مریض، ناخوش، ناپاک، بدحال
مترادف ها
پیشنهاد کاربران
کسی که ناخوشایندی دارد
تبه حال. [ ت َ ب َه ْ ] ( ص مرکب ) تباه حال. حال تباه. بدحال. حال تبه. رجوع به تباه و تبه و دیگر ترکیبهای آن شود.
نا خوش
بدحال:
دکتر فروزانفر در مورد "بدحال " می نویسد : ( ( بدحال بیمار و تبه روز و غمگین، مجازاً بدخوی ، و کسی که حالا قلبی او نازل است نیز تواند بود. ) )
( ( من به هر جمعیتی نالان شدم
جفت بدحالان و خوش حالان شدم. ) )
... [مشاهده متن کامل]
( شرح مثنوی شریف، فروزان فر ، بدیع الزمان ، چاپ هشتم ، 1375 . ص 11 )
دکتر فروزانفر در مورد "بدحال " می نویسد : ( ( بدحال بیمار و تبه روز و غمگین، مجازاً بدخوی ، و کسی که حالا قلبی او نازل است نیز تواند بود. ) )
( ( من به هر جمعیتی نالان شدم
جفت بدحالان و خوش حالان شدم. ) )
... [مشاهده متن کامل]
( شرح مثنوی شریف، فروزان فر ، بدیع الزمان ، چاپ هشتم ، 1375 . ص 11 )
بداحوال، بیمار، مریض، ناخوش، بدروزگار، ناراحت، ناشاد، غمگین، مغموم، غم زده