ill-fated
فارسی به انگلیسی
مترادف ها
سانحه، سختی، فلاکت، بدبختی، مصیبت، بلاء، فاجعه، بیچارگی
سختی، فلاکت، بدبختی، مشقت، ادبار و مصیبت، روز بد
بدبختی، جفا، بیچارگی، تهی دستی، نکبت
بدبختی، سیاه بختی، بیچارگی، بدشانسی
بدبختی، مصیبت، سیاه بختی، بلاء، فاجعه، حادثه بد، ستارهء بدبختی
بدبختی، مصیبت، رویداد ناگوار، حادثه بد، قضا
پشت، بدبختی، شکست
بدبختی، بلاء، رویداد ناگوار، حادثه ناگوار
بدبختی، بدشانسی، حادثه ناگوار، رویداد بد
ناهنجاری، بدبختی، بدی
بدبختی، خرابی، کشتی شکستگی، اشغال سبزی
پیشنهاد کاربران
شقاوت . . . . .
حقارت . . . . .
از دولت افتادن ؛ بدبخت شدن. از دست دادن بخت ودولت.
ستاره نداشتن . [ س ِ رَ / رِ ن َ ت َ ] ( مص مرکب ) کنایه از طالع خوب نداشتن . ( آنندراج ) :
برفع پستی اقبال خویش چاره ندارم
برتبه کم نیم از آسمان ستاره ندارم .
مخلص کاشی ( از آنندراج ) .
برفع پستی اقبال خویش چاره ندارم
برتبه کم نیم از آسمان ستاره ندارم .
مخلص کاشی ( از آنندراج ) .
- سوء حظ ؛ بدی بخت. بدبختی.
ستاره سوختگی. [ س ِ رَ / رِ ت َ / ت ِ ] ( حامص مرکب ) بدبختی. ( ناظم الاطباء ) . رجوع به ستاره سوخته شود.
فلک زدگی
کلمه ی"بد بختی " میشه:بد بخت ی؛بد یعنی نحس ، تیره ،
سیاه 🐌بخت میشه اقبال 🐌 *ی*میشه *داشتن .
کلمه ی " بد بختی "میشه : بخت بد داشتن .
سیاه 🐌بخت میشه اقبال 🐌 *ی*میشه *داشتن .
کلمه ی " بد بختی "میشه : بخت بد داشتن .
ادبار
یعنی بد اقبالی .