بخیل

/baxil/

    jealous
    miserly
    jealous person
    miser
    chary
    cheeseparing
    inhospitable
    mean
    parsimonious
    cheapskate
    miseriy
    [n.] jeafous person

فارسی به انگلیسی

بخیل بودن
skimp

مترادف ها

curmudgeon (اسم)
خسیس، بخیل، ادم خسیس، لئیم، ادم جوکی

پیشنهاد کاربران

مناع
🌸. . . . . . . . . . . . . به نام خداوند آفرینس. . . . . . . . . . . . . 🌸
طبق حدیثی از پیامبر ( ص ) ، بخیل کسی است که خود از دارایی اش استفاده می کند ولی به کسی عطا نمی کند. سپس می گوید که بدتر از بخیل، شخص لئیم است که نه خود استفاده می کند و نه به دیگران می بخشد
سخت پنجه. [س َ پ َ ج َ / ج ِ ] ( ص مرکب ) قوی پنجه. || مجازاً، کنایه از ممسک و بخیل. ( آنندراج ) :
از سخت پنجه زر نستاند مگر عوان
یک تن تواند آنکه جواهر ز کان کشید.
امیرخسرو ( از آنندراج ) .
نباید فقط مادیات رو در نظر گرفت. مهربانی کردن. لبخند زدن. خوش اخلاقی کردن. در کل انسانی رفتار کردن در مقابل دیگران
لقمه شمار. [ ل ُ م َ / م ِ ش ُ ] ( نف مرکب ) کسی که به ضیافت اغنیا بی طلب رود و لقمه شمارد. ( آنندراج ) . || بخیل که لقمه مهمان شمارد :
لقمه مستان ز دست لقمه شمار
کز چنین لقمه داشت لقمان عار.
اوحدی.
چرا اشتباه معنی میکنید بخیل کسی است که چیزی به کسی نمی دهد. که کسی دیگر هم چیزی بدست آورد خسیس کسی است که دل ش نمی آید چیزی از دست بدهد که مبادا خود فقیر شود
به نظر من گساد هم بد نیست
تنگ خوان ؛ بدسفره. کنایه از خسیس :
جهانا مرا خیره مهمان چه خوانی
که بد میزبانی و بس تنگ خوانی.
ناصرخسرو.
جعد انگشت ؛ کنایه از بخل و خست باشد. ( برهان قاطع ) .
کِنِسک، دوزاری
بخیل بر وزن فَعیل یعنی بسیار بخل ورزنده!
تنگ در. [ ت َ دَ ] ( ص مرکب ) بخیل . ممسک . ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) . که در خانه اش بروی کسی باز نشود. مقابل فراخ در : ممدوح بماندند دو سه بارخدایان زین تنگ دلان ، تنگ دران ، تنگ سرایان . سوزنی ( از یادداشت ایضاً ) .
خسیس
زفت . . .
دوستان گرامی
برپایه نسک لغت فرس برابر پارسی واژه بخیل واژه پارسی زفت هست
شح. . ممسک . . کنس . .
تُنُک چشم
جماد الکف
بی سخاوت
شح، خسیس، کنس، حسود، تنگ چشم، تنگ نظر، سیه کاسه، لئیم، ممسک، ناخن خشک، نظرتنگ، پست، ناکس

کنس
ناخن خشک
شح
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٣)

بپرس