در لکی به فرد بخشنده میگن ( نیک نِس )
غافر
وهاب
فراخ دست. [ ف َ دَ ] ( ص مرکب ) فراخ آستین. جوانمرد. بخشنده. ( برهان ) . توانگر. ( یادداشت بخط مؤلف ) . فراخ آستین. صاحب ثروت. دولتمند. ( آنندراج ) . رجوع به فراخ آستین شود. || فراخ دامن. ( آنندراج ) . رجوع به فراخ دامن شود. || صاحب همت. ( برهان ) ( انجمن آرا ) .
راحم
ابردست ؛ بسیار بخشنده :
ابردستا ز بحر جود مرا
عنبر درثمن فرستادی.
خاقانی.
( فراخ آستین ) فراخ آستین. [ ف َ ] ( ص مرکب ) جوانمرد و صاحب همت و کریم و بخشنده. ( برهان ) ( آنندراج ) :
فراخ آستین شو کز آن سبز شاخ
فتدمیوه در آستین فراخ.
نظامی.
رجوع به فراخ شود.
صاحب کرامت . [ ح ِ ب ِ ک َ م َ ] ( ترکیب اضافی ، ص مرکب ) دارای بزرگواری . ارجمند. بزرگوار. بخشنده : ای صاحب کرامت شکرانه ٔ سلامت روزی تفقدی کن درویش بینوا را. حافظ. || ولی و عارفی که دارای کرامت باشد. رجوع به کرامت شود.
اهل کرم. [ اَ ل ِ ک َ رَ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) سخی. کریم. ( آنندراج ) . جوانمرد. سخی. ( ناظم الاطباء ) .
صاحب کرم. [ ح ِ ک َ رَ ] ( ص مرکب ) بخشنده. خداوند کرم :
طمع را نباید که چندان کنی
که صاحب کرم را پشیمان کنی.
؟
فراخ نان و نمک . [ ف َ ن ُ ن َ م َ ] ( ص مرکب ) بخشنده . آن که خوان گسترد و مردمان به میهمانی خواند و بنوازد : اگر خواهی برتر از مردمان باشی فراخ نان و نمک باش . ( قابوسنامه ) . فراخ آستین . فراخ دست . فراخ عطا. فراخ کندوری . رجوع به این ترکیب ها شود.
جواد . . . . راد . . . واهب . . . .
باذل یعنی بذل کننده بذل و بخشش=بخشنده
صاحب فیض
کریم
راد، انفاق گر، باسخاوت، بخشایشگر، بذال، جواد، جوانمرد، خیر، دست ودل باز، رحمتگر، سخاوتمند، سخی، فیاض، فیض بخش، کریم، کریم النفس، گشاده دست، معطی، مکرم، نیکوکار، منان، واهب، وهاب
سخاوتمند
مهربان
مهربان نجیب
عفو کننده - رحم کننده
به انگلیسی می شه generous
همام
باذل
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٣)