بخار

/boxAr/

    steam
    vapour
    mist
    fume
    gas
    vapor

فارسی به انگلیسی

بخار اب
steam, water vapor

بخار بیرون دادن
steam

بخار تولید کردن
steam

بخار دهنده
steamer, steamy

بخار دود مانند
smoke

بخار زا
steamy, steam - generating, steamer

بخار زمین
mist

بخار شدن
vaporize, volatilize

بخار صادر کردن
steam

بخار عفن
effluvium

بخار فشانی
eruption

بخار گرفتن
mist, fog

بخار مانند
vaporous

بخار نامرئی
aura

بخار کردن
evaporate, vaporize

مترادف ها

haze (اسم)
ابهام، مه، بخار، مه کم، روشن نبودن مه

vapor (اسم)
بخار، دمه

gas (اسم)
بنزین، گاز، خود ستایی، بخار، گاز معده

fume (اسم)
گاز، بخار، دود

brume (اسم)
مه، ابر، بخار، شبنم

steam (اسم)
بخار، بخار آب، دمه

reek (اسم)
بخار، بخار دهان

پیشنهاد کاربران

بُخار؛ کلمه بخار و تبخیر یعنی پخش شدن، مثل کلمه ی خراب و خبر که مرتبط با همین مفهوم می باشد. کلمه بخار مقوله ای که مفهوم پختن را هم در خود پنهان دارد.
ذات آوایی حرف ( ب ) در کلمات یک ذات باز شدن در عالم واقع را دارد. مثل کلمه بمب. هرچند حرف ( ب ) در کلمه ی بوسه و بوستان و بسته این شبهه را ایجاد می کند که این حرف درست نیست. ولی حرف ( ب ) در ساختمان کلمه بستن، یک مقوله باز و بست یا انقباض و انبساط را در خود دارد.
...
[مشاهده متن کامل]

بُغ در ملایری یعنی بخار. بُغ و بُخار
لری بختیاری
پُخار، هَف، هَفارِش:بخار
رضا گلین شریف دینی
بخار: ( bokhar ) :در گویش مناطق غربی مازندران یک کلمه امری و به معنی خوردن است و نخار به معنی نخوردن است. به طور کلی حرف پیشوند ( ب و ن ) در ابتدای بسیاری از کلمات به معنای تایید و تکذیب یا امر و نهی است.
پُخ و بُخ و بخار از یک ریشه اند ، پس واژه ی بخار پارسی است نه تازی.
بو و بوخار ( بخار ) ترکی هستند در فرهنگ لغت محمود کاشغری اومده است و بورون به معنای چیزی که بو را میفهمد هم از همین ریشه هست
پُخ
بخار: مِهاب ( مِه آب ) ، وشم.
تبخیر شدن: مهاب شدن، وشم شدن.
گستره ی واژگان پارسی بسیار بالا است پس پارسی را پاس بداریم.
در اسپهان به بخار پخت می گویند.
واژه بخار
معادل ابجد 803
تعداد حروف 4
تلفظ boxār
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم ) [عربی، جمع: ٲبخِرَة] ( فیزیک )
مختصات ( بُ ) [ ع . ] ( اِ. )
آواشناسی boxAr
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
منبع فرهنگ فارسی عمید
به کُردی جنوبی و مرکزی: هِلّم hełm
به تورکی میشه buğ بۇغ
دقت کنید که با بېغ bığ که به معنی سبیل هست اشتباه نشه
بخار اب
آب به شکل گاز
کردی: هِلم
بخار به پارسی چندین نام دارد - وشم - نژم - مُژ - دم این بخار است و میغ و آمیغ را هم برای ابر و هم برای مه میگویند و مه را مه ومیغ و آمیغ و دمه و دمان گویند درجاهایی که پهلوی تا سده یازده هجری بوده و سپس زبانشان ترکی شده همچنلن مه را دمان میگویند که دمان با دم و دما نیز پیوند دارد - این همه واژه پارسی و ما انرا به کار نمیبریم
...
[مشاهده متن کامل]

ز وشم دهانش جهان تیره گون
دو چشمش بسان یکی چشمه خون
فردوسی

وَشم=بخار
نژم و نزم راهم بخار یا مه غلیظی که آسمان را تیره کند
مُژ و میغ هم به بخار تیره نزدیک به زمین میگویند
بخار: [عامیانه، اصطلاح] توانایی، شایستگی.
به ترکی "توغ" میگویند
گاز
Fume
Haze
بخار گیاه: دود آمیخته به آب که از گیاه و چوب سوخته بر می خیزد .
زردی شعله در بخار گیاه
گنج زر بود زیر مار سیاه
( هفت پیکر نظامی، تصحیح دکتر ثروتیان، ۱۳۸۷ ، ص 495 )
این واژه مثل بیشتر واژگان عربی ، آریایی است :
در نقشه بطلمیوسی نام فناسیه مطابق شهر فومن و فناکه نام کهن شهر ساری است ( جواد مفرد کهلان ) . اکنون از لغتنامه سنسکریت آشکار میشود واژگان فناکه=پناکه=فناسیه ساخته شده اند از لغت پنا یا فنا به معنای بخار - مه - دم - ابر फेनता phenatA=vapour که هر سه به معنای سرزمین بخارگرفته مه پوش ابری هستند.
...
[مشاهده متن کامل]


در سنسکریت لغت بو←پو←فو نیز به معنای بخار ( بو خار=dew ) - مه बुस busa=fog vapour است همانطور که در شهر رشت بوسار نام یک محله است. بدینسان روشن میشود که واژه فومن ( فو=بخار - مه من=ماندن - جایگاه ) با واژگان فناکه=پناکه=فناسیه هم معناست.

لغت ساری نیز از لغت سنسکریت शद्रि zadri به معنای ابر cloud ستانده شده که همتای نامهای کهن این شهر یعنی فناکه و زادراکرت - سادراکرت است.

در پهلوی " کوپ " در نسک : فرهنگ برابرهای پارسی واژگان بیگانه از ابوالقاسم پرتو.
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٥)

بپرس