بُخار؛ کلمه بخار و تبخیر یعنی پخش شدن، مثل کلمه ی خراب و خبر که مرتبط با همین مفهوم می باشد. کلمه بخار مقوله ای که مفهوم پختن را هم در خود پنهان دارد.
ذات آوایی حرف ( ب ) در کلمات یک ذات باز شدن در عالم واقع را دارد. مثل کلمه بمب. هرچند حرف ( ب ) در کلمه ی بوسه و بوستان و بسته این شبهه را ایجاد می کند که این حرف درست نیست. ولی حرف ( ب ) در ساختمان کلمه بستن، یک مقوله باز و بست یا انقباض و انبساط را در خود دارد.
... [مشاهده متن کامل] بُغ در ملایری یعنی بخار. بُغ و بُخار
لری بختیاری
پُخار، هَف، هَفارِش:بخار
رضا گلین شریف دینی
بخار: ( bokhar ) :در گویش مناطق غربی مازندران یک کلمه امری و به معنی خوردن است و نخار به معنی نخوردن است. به طور کلی حرف پیشوند ( ب و ن ) در ابتدای بسیاری از کلمات به معنای تایید و تکذیب یا امر و نهی است.
پُخ و بُخ و بخار از یک ریشه اند ، پس واژه ی بخار پارسی است نه تازی.
بو و بوخار ( بخار ) ترکی هستند در فرهنگ لغت محمود کاشغری اومده است و بورون به معنای چیزی که بو را میفهمد هم از همین ریشه هست
پُخ
بخار: مِهاب ( مِه آب ) ، وشم.
تبخیر شدن: مهاب شدن، وشم شدن.
گستره ی واژگان پارسی بسیار بالا است پس پارسی را پاس بداریم.
در اسپهان به بخار پخت می گویند.
واژه بخار
معادل ابجد 803
تعداد حروف 4
تلفظ boxār
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم ) [عربی، جمع: ٲبخِرَة] ( فیزیک )
مختصات ( بُ ) [ ع . ] ( اِ. )
آواشناسی boxAr
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
منبع فرهنگ فارسی عمید
به کُردی جنوبی و مرکزی: هِلّم hełm
به تورکی میشه buğ بۇغ
دقت کنید که با بېغ bığ که به معنی سبیل هست اشتباه نشه
بخار اب
آب به شکل گاز
کردی: هِلم
بخار به پارسی چندین نام دارد - وشم - نژم - مُژ - دم این بخار است و میغ و آمیغ را هم برای ابر و هم برای مه میگویند و مه را مه ومیغ و آمیغ و دمه و دمان گویند درجاهایی که پهلوی تا سده یازده هجری بوده و سپس زبانشان ترکی شده همچنلن مه را دمان میگویند که دمان با دم و دما نیز پیوند دارد - این همه واژه پارسی و ما انرا به کار نمیبریم
... [مشاهده متن کامل]
ز وشم دهانش جهان تیره گون
دو چشمش بسان یکی چشمه خون
فردوسی
وَشم=بخار
نژم و نزم راهم بخار یا مه غلیظی که آسمان را تیره کند
مُژ و میغ هم به بخار تیره نزدیک به زمین میگویند
بخار: [عامیانه، اصطلاح] توانایی، شایستگی.
به ترکی "توغ" میگویند
گاز
Fume
Haze
بخار گیاه: دود آمیخته به آب که از گیاه و چوب سوخته بر می خیزد .
زردی شعله در بخار گیاه
گنج زر بود زیر مار سیاه
( هفت پیکر نظامی، تصحیح دکتر ثروتیان، ۱۳۸۷ ، ص 495 )
این واژه مثل بیشتر واژگان عربی ، آریایی است :
در نقشه بطلمیوسی نام فناسیه مطابق شهر فومن و فناکه نام کهن شهر ساری است ( جواد مفرد کهلان ) . اکنون از لغتنامه سنسکریت آشکار میشود واژگان فناکه=پناکه=فناسیه ساخته شده اند از لغت پنا یا فنا به معنای بخار - مه - دم - ابر फेनता phenatA=vapour که هر سه به معنای سرزمین بخارگرفته مه پوش ابری هستند.
... [مشاهده متن کامل]
در سنسکریت لغت بو←پو←فو نیز به معنای بخار ( بو خار=dew ) - مه बुस busa=fog vapour است همانطور که در شهر رشت بوسار نام یک محله است. بدینسان روشن میشود که واژه فومن ( فو=بخار - مه من=ماندن - جایگاه ) با واژگان فناکه=پناکه=فناسیه هم معناست.
لغت ساری نیز از لغت سنسکریت शद्रि zadri به معنای ابر cloud ستانده شده که همتای نامهای کهن این شهر یعنی فناکه و زادراکرت - سادراکرت است.
در پهلوی " کوپ " در نسک : فرهنگ برابرهای پارسی واژگان بیگانه از ابوالقاسم پرتو.
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٥)