بحرانی

/bohrAni/

    acute
    critical
    tense

مترادف ها

acute (صفت)
تند، نوک تیز، حاد، بحرانی، تیز، حساس، زیرک، تیزرو، زیر، روشن بین، تیز نظر، شدید، تیز

critical (صفت)
قطعی، بحرانی، انتقادی، منتقدانه، وخیم، نکوهشی

exigent (صفت)
بحرانی، ضروری، مصر، مبرم، فشاراور، تحمیلی، محتاج به اقدام یا کمک فوری

climacteric (صفت)
بحرانی، دوران یائسگی زن

decretive (صفت)
قطعی، بحرانی، قاطع، فرمانی

decretory (صفت)
قطعی، بحرانی، قاطع، فرمانی

پیشنهاد کاربران

من فاطمه بحرانی هستم در بندر ماشهر زندگی میکنم
مغشوشی
نام خانوادگی من بحرانی است و از بحر که کلمه ای عربی است آمده.
بحر : دریا است
بحرانی: دریایی
حاد

بپرس