بامبول دراوردن


    to (behave like a) humbug

پیشنهاد کاربران

monkey business
بامبول سوار کردن . [ س َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) حقه زدن . ( فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمالزاده ) . بامبول درآوردن . شیوه زدن . کلک زدن . رجوع به بامبول و دیگر ترکیبات آن شود.
move the goalposts
بامبول دراوردن :در تداول عامه ، حقه و دوز و کلک زدن. شیوه و مکر در کار آوردن. رنگی دیگر بکار بردن. تزویر کردن.
( ( امینی رفت محضر برای سه طبقه کوچه رفیعی . خداکند باز یارو بامبول ـــــــــ" ) )
( ( عادت می کنیم ، زویا پیرزاد ، چاپ 23 ، 1390 ، ص 13. ) )

بپرس