باطل کردن


    abrogate
    annul
    lapse
    repeal
    undo
    void
    postmark
    quash
    to render null
    to counteract

فارسی به انگلیسی

باطل کردن بلیط و چک
cancel

باطل کردن تمبر با مهر
cancel

باطل کردن دستور حذف
stet

باطل کردن سند
vitiate

باطل کردن فرمان
rescind

باطل کردن قانونی
invalidate

باطل کردن قرارداد
vitiate

باطل کردن گواهینامه
revoke

باطل کردن نوشته
scratch

مترادف ها

abrogate (فعل)
منسوخ کردن، از میان بردن، لغو کردن، باطل کردن

annul (فعل)
منسوخ کردن، لغو کردن، باطل کردن، خنثی کردن، فسخ کردن

cancel (فعل)
لغو کردن، باطل کردن، خنثی نمودن، خنثی کردن، فسخ کردن، قلم زدن

override (فعل)
لغو کردن، باطل کردن، پایمال کردن، باطل ساختن، سواره گذشتن از، برتری جستن بر، برتر یا مهمتر بودن

undo (فعل)
باطل کردن، خنثی کردن، خراب کردن، بی اثر کردن، باز کردن، واچیدن، بیابرو کردن

invalidate (فعل)
باطل کردن، ناتوان کردن، علیل کردن

void (فعل)
باطل کردن، بی اثر کردن، باطل شدن، خارج شدن، بیرون ریختن، پوچ کردن، دفع شدن، از درجه اعتبار ساقط کردن

frank (فعل)
باطل کردن، چپانیدن، معاف کردن، اجازه عبور دادن، مجانا فرستادن، مهر زدن

derogate (فعل)
تخفیف دادن، کاستن، باطل کردن، خفت دادن، فسخ کردن، کسر کردن، عمل موهن انجام دادن

dispense (فعل)
باطل کردن، بخشیدن، توزیع کردن، معاف کردن، باطل شدن

frustrate (فعل)
باطل کردن، خنثی نمودن، خنثی کردن، عقیم کردن، مختل کردن، نا امید کردن، عقیم گذاردن، هیچ کردن، فکر کسی را خراب کردن

disannul (فعل)
لغو کردن، باطل کردن، فسخ کردن

invalid (فعل)
باطل کردن، ناتوان کردن، علیل کردن

quash (فعل)
باطل کردن، نقض کردن، له کردن، با ضربه زدن، الغا کردن

strike out (فعل)
باطل کردن، از بازی خارج شدن، وارد عمل شدن

پیشنهاد کاربران

یاوه کردن ، بی اثر کردن، بیکار کردن،
باطِل کَردَن: پس گرفتن، براندازی کردن، برانداختن، برافکنی کردن، برافکندن، از - میان - برداشتن، از میان بردن، دور ریختن، نامعتبر کردن، بەهم زدن، بیهودە کردن، تباە کردن، پوچ کردن، از کار انداختن، قانون - زدایی کردن، آیین - زدایی کردن
بهترین واژگان معادل باطل کردن میشن : Invalidate و Abrogate
◀️ it invalidates the prayer : نماز را باطل میکند
به هم زدن
خط بر سر چیزی کشیدن ؛ خط بطلان بر چیزی کشیدن. کنایه از صرف نظر کردن و درگذشتن از چیزیست.
خط بطلان کشیدن
ابطال کردن، فسخ کردن، لغو کردن، ملغا ساختن، بی معنی کردن، بیهوده گردانیدن، مهمل گذاشتن، ناحق جلوه دادن، ناراست قلمداد کردن، ضایع گردانیدن، خط زدن، قلم زدن، ازاعتبار انداختن، نامعتبر اعلام کردن، تبطیل، لغو، نسخ

نسخ
در پارسی " ستردن " برابر نسک فرهنگ برابرهای پارسی واژگان بیگانه از ابوالقاسم پرتو .
لغو

بپرس