بازرسی کردن


    inspect
    view
    to inspect

مترادف ها

sight (فعل)
دید زدن، دیدن، بازرسی کردن، رویت کردن

proctor (فعل)
نظارت کردن، بازرسی کردن

search (فعل)
طلب کردن، طلبیدن، جستجو کردن، بازرسی کردن، گشتن، پژوهیدن، پوییدن، با دقت جستجو کردن

examine (فعل)
ازمودن، باز جویی کردن، معاینه کردن، بازرسی کردن، امتحان کردن، ازمون کردن

inspect (فعل)
رسیدگی کردن، سرکشی کردن، بازرسی کردن، تفتیش کردن

espy (فعل)
تشخیص دادن، جاسوس بودن، جاسوسی کردن، بازرسی کردن، دیده بانی کردن

پیشنهاد کاربران

بپرس