باز کردن


    zip
    clear
    gape
    open
    unbind
    undoing
    crack
    to open
    to establish or start
    to break (as a fast)
    unroll
    disengage
    loosen
    unhinge

فارسی به انگلیسی

باز کردن بسته بندی
unfold, unpack

باز کردن بند
unbuckle

باز کردن به روی همه برای رفع تبعیض
integrate

باز کردن به زور اهرم
prize

باز کردن به کمک دیلم
pry

باز کردن پاها
straddle

باز کردن تسمه چیزی
unstrap

باز کردن چفت در
unbolt, detach, undo

باز کردن چمدان
unpack

باز کردن چیز بافته
unravel

باز کردن چیز بسته بندی شده
unwrap

باز کردن در بطری
unscrew

باز کردن دزدکی قفل با سیم یا میخ
pick

باز کردن دکمه قابلمه ای
unsnap

باز کردن راه یا در با لگد
kick

باز کردن زیپ
unzip

باز کردن سوراخ بشکه
tap

باز کردن سوراخ بطری
tap

باز کردن سویچ
switch

باز کردن فرق
part

مترادف ها

undo (فعل)
باطل کردن، خنثی کردن، خراب کردن، بی اثر کردن، باز کردن، واچیدن، بیابرو کردن

open (فعل)
گشودن، روشن شدن، شکفتن، باز کردن، گشادن، افتتاح کردن، اشکار ساختن، باز شدن، اشکار کردن، بسط دادن

unfold (فعل)
رها کردن، اشکار کردن، فاش کردن، باز کردن، اشکار شدن، تاه چیزی را گشودن

disclose (فعل)
اشکار کردن، فاش کردن، باز کردن

pick (فعل)
دزدیدن، چیدن، سوار کردن، کندن، برگزیدن، فرو بردن، باز کردن، جیب بری کردن، کلنگ زدن، با خلال پاک کردن، نوک زدن به، ناخنک زدن

solve (فعل)
حل کردن، رفع کردن، فیصل دادن، فیصله کردن، باز کردن، گشادن

untie (فعل)
حل کردن، گشودن، باز کردن

unfix (فعل)
رها کردن، ازاد کردن، غیر ثابت کردن، باز کردن

unscrew (فعل)
باز کردن، شل کردن، واپیچاندن

unpack (فعل)
باز کردن، بسته بندی را گشودن، غیر بسته ای کردن

unwind (فعل)
باز کردن، باز کردن از پیچ، بی کوک کردن، کوک چیزی را باز کردن

unwrap (فعل)
ازاد کردن، صاف کردن، باز کردن، واپیچیدن

disengage (فعل)
باز کردن، از قید رها کردن، از گیر در اوردن

disentangle (فعل)
رها کردن، باز کردن، از گیر در اوردن

splay (فعل)
باز کردن

unbend (فعل)
رها کردن، باز کردن، شل کردن، راست کردن

unroll (فعل)
باز کردن، باز شدن

unbolt (فعل)
رها کردن، گشودن، باز کردن

unclasp (فعل)
باز کردن، باز کردن یا شدن

unclose (فعل)
باز کردن

unfasten (فعل)
رها کردن، ازاد کردن، باز کردن

unhinge (فعل)
گشودن، باز کردن، از لولا در اوردن، دچار اختلال مشاعر کردن

unhitch (فعل)
ازاد کردن، باز کردن، شل کردن

unknit (فعل)
گشودن، باز کردن، وابافتن، وابافته شدن

untwist (فعل)
جدا کردن، گشودن، باز کردن، واتابیدن

opening (اسم)
دهانه، سوراخ، سراغاز، منفذ، فرصت، فتق، گشایش، چشمه، افتتاح، جای خالی، بازکردن

unlocking (اسم)
بازکردن

پیشنهاد کاربران

lay open
Opening
سر گشادن . [ س َ گ ُ دَ ] ( مص مرکب ) گشودن سر. || باز کردن سر شیشه و دیگ و مانند آن :
توانی مهر یخ بر زر نهادن
فقاعی را توانی سر گشادن .
نظامی .
گشادن، وا کردن، گشودن، دایر کردن، تاسیس کردن، ایجاد کردن، جدا کردن، شکافتن، تشریح کردن، شرح دادن، از بین بردن مانع، مرتفع ساختن، گره گشایی کردن
افتتاح، گشودن
گشادن

بپرس