باد کردن


    bag
    balloon
    bloat
    distend
    heave
    huff
    inflation
    swell
    puff
    to swell (with pride)
    to blow up
    to distend
    to elate

فارسی به انگلیسی

باد کردن از هوا
inflate

باد کردن با تلمبه
pump

باد کردن با خشم
swell

باد کردن با غرور
swell

مترادف ها

fill (فعل)
انباشتن، باد کردن، بار کردن، سیر کردن، پر کردن، پر شدن، متراکم وانباشته کردن، نسخه پیچیدن، اکندن

heave (فعل)
بزرگ کردن، تقلا کردن، کشیدن، باد کردن، جابجا کردن، بلند کردن

distend (فعل)
بزرگ کردن، منبسط کردن، باد کردن، متورم شدن

bulge (فعل)
باد کردن، متورم شدن، جلو دادن

bag (فعل)
ربودن، طلب کردن، باد کردن

perk (فعل)
اراستن، باد کردن، جوشیدن، صاف کردن، سینه جلو دادن، خود را گرفتن، سر بالا گرفتن

inflate (فعل)
باد کردن، پف کردن، متورم شدن، پر از باد کردن

bloat (فعل)
باد کردن

fluff (فعل)
باد کردن، اشتباه کردن، نرم کردن، کرکدار شدن، خبط کردن

swell (فعل)
باد کردن، پف کردن، متورم شدن، اماس کردن، متورم کردن، باد غرور داشتن

brag (فعل)
باد کردن، لاف زدن، بالیدن، رجز خواندن، قپی کردن، با تکبر راه رفتن

پیشنهاد کاربران

باد کردن : خود را گرفتن ، دچار کبر و غرور شدن .
( ( نعلبند که طرف شور قرار گرفت خیلی باد کرد و خودش را گرفت و لب و لوچه اش را جمع و جور کرد. ) ) ( صادق چوبک ، پاچه خیزک )
Bloat

بپرس