باختر

/bAxtar/

    west
    occident

فارسی به انگلیسی

باختر باد
zephyr

باختر سوی
western, westward

باختر گرای کردن
westernize

باختر میانه
middle west

پیشنهاد کاربران

باخْتْر ( باختری: βαχλο، آوانویسی به لاتین: Baxlo، به انگلیسی: Bactria ) که در برخی نوشته های نوتر با نام تُخارستان هم شناخته شده، نام سرزمینی باستانی و پهناور است که بخش های گسترده ای از شمال خاوری ایران باستان را در بر می گرفت. باخْتْر از شمال با سرزمین سُغد و آمودریا و از شرق با چین و از جنوب با هندوستان و رشته کوه هندوکش مرز مشترک داشت. پایتخت آن شهر باختر ( به یونانی: Βάκτρα باکترا ) یا زاریاسپا بود که امروزه بلخ نامیده می شود و شهری است در استان بلخ در شمال افغانستان امروزی.
...
[مشاهده متن کامل]

نام بلخ در اوستا به شکل بخدی ( bāxδi ) آمده که با صفت بخدیم سریرام اردو درفشام ( بلخ زیبا و دارای پرچم های بلند ) ، جزء سرزمین های اهورامزدا آفریده است. در پارسی میانه به شکل بخل تلفظ می شده ( و واژه پارسی دری «بلخ» نیز از همین واژه گرفته شده است ) و بامیک صفت آن است؛ که به معنی درخشان و باشکوه است. بنابر عقیده پروفسور دارمستتر در زند اوستا ریشهٔ این کلمه بامیه است که به معنای درخشان است. در پارسی باستان آن را Bāxtriš تلفظ می کردند.
ریخت یونانی باختریش، باکترا یا باکتریانه است. همین واژه وارد لاتین شده و به صورت باکتریا یا باکتریانا درآمده است و به همین شکل در انگلیسی نیز تلفظ می شود. در زبان چینی بلخ را باهی هی و بنابرگفتهٔ هیوان تسنگ زائر چینی که در سال ۶۲۹ میلادی که به بلخ آمده بود پوهو نامیده شده است؛ همچنین در تاریخ هان آن را به صورت کشور تاهیا نوشته اند که البته بیشتر این نام به بدخشان گفته می شد. یونانیان بلخ را به صفت پیلوتیمی تیوس یا پولی تیمی تیوس می نامیدند که به معنای گرانبهاترین است؛ یعنی گوهر ایران. در نوشته های موسس خورناتسی مورخ ارمنی که در قرن پنج و شش میلادی می زیسته از بلخ با نام باهلی یاد شده است و در ادبیات سانسکریت به شکل بالهیکه آمده است. در نسخه ایلامی سنگ نبشته بیستون به شکل بکه شی اش یا بکتوری ایش ضبط شده و فرم آکادی آن نیز باهاتر است.
در کتاب وندیداد در فرگرد اول راجع به آفرینش سرزمین ها توسط اهورامزدا پس از آفرینش ائیریَنَم وَئجَه به سرزمین های سغد و مرو اشاره شده و بعد از آن در قسمت هفتم می گوید: «چهارمین کشور با نزهت که من اهورامزدا آفریدم بلخ زیبا با درفش های برافراشته است. »
تمدن آمودریا که امروزه آن را مجموعهٔ باستان شناسی باختر - مرو می نامند، یک تمدن باستانی متعلق به سال های ۲۲۰۰ پیش از میلاد تا ۱۷۰۰ پیش از میلاد در بلخ عصر برنز بود. این تمدن در شمال آمودریا واقع شده بود و در سال ۱۹۷۶ توسط شوروی کشف شد.

باخترباخترباخترباخترباخترباختر
منابع• https://fa.wikipedia.org/wiki/باختر_(بلخ)
چندین مورد را مثال میزنم ببینید همگی میتواند درست باشد
خاور = خاب بر / ور = یعنی از خاب ( خواب ) برامده
دوستی ک گفت خاور خ اور یا خ ایوار میباشد بیشک میداند که اور همان هور و هور همان خور است که در هورمزد / اهورمزد / خورشید / خورچین / آخور و . . . . دیده شده و همگی آنها به چمار منبع یا منابع هستند = یعنی سرچشمه گرفته / یعنی منبعی که چیزی دارد که برای خورشید میشود = منبع شید یا نور ؛ خورچین = منبعی که در آن چیزی میچینند = کیف یا ساک
...
[مشاهده متن کامل]

برای هرمزد = میشود منبع دانایی ؛ برای آخور = منبع خوردنی = منبع غذا و . . . . . که در اورشلیم و اورامان هم گونه های دیگر آنرا میبینیم حتی هدا/ هودا / یهودا / خودا / خدا همگی از همان منبع آمده اند ؛ پس این از اثبان اینکه خور یعنی منبع
اما خاور ؛ همانند مادر / برادر / خواهر / پدر به ر رسیده دقت کنید برای خواستن از خوا و بعدها هوا ( یعنی در فکر چیزی بودن و نشانه خواست و ارزو ) استفاده شد پس بخش سرین خاور نمیتواند اشاره به خواست داشته باشد پس میماند خ اور که نمونه های چنین را داریم
خاستگاه = خ است گاه = جایی خود هست شدن = جایی که کسی به دنیا و هستی آمده
خویش = خ ایش = برابر wish و آروز => خودخواستن = انچه که برای خود میخواهیم = خویشتن
خُد = خود = > اشاره به خویش
با نمونه های بالا به این رسیدیم واج خ برای اشاره به خویشتن بوده و خاور = خ آور بوده که گویا اشاره به این دارد که از خود چیزی را می آورد شاید از خور بعدها نور ساخته شده باشد و خاور نمونه پرشاخ ( مشتق ) شده از خور / هور باشد اما هر چه که هست از خود هور شدن آمدن = خودنوران شدن
در باره با خراسان یا خوراسان به این میرسیم که خراسان نمتواند خ راسان باشد بلکه بیشک خور / خُر آسان است یعنی خورشید اسان گرفته = خورشید خوابیده = جایگاهی که خورشید خوابیده است و بیدار میشود از اینرو در باختر به این میرسیم که جایگاه خوابیدن بوده ؛ خوابیدن در زبان مازندرانی بخواتن/ باخاتن / بخاس / خواب = خو میشود پس یک شاید دیگر این است که خاور میشود = خواب ور شده = خوابیده
باختر = بَخِتِن = خوابیدن = برابر فارسی باختن = افول = از دست رفته
با همه اینها اینک میتوان فهمید
خاور = خوابیده ( نمونه دیگری پِیرَس سخنم واژه خراسان هست یعنی خورشید اسان گرفته = خورشید خوابیده = خورشید راحت گرفته = خورشید در استراحت است )
باختر = افول کرده و باخته میشود = افول = غروب
با نگر به برادر / خواهر / مادر / پدر میتوان فهمید ر یا تر آخر آن همان باخت تر ( در ) بوده یعنی کسی که درکار و بدنبال باختن است = افول = غروب

مغرب
یه نکته ای بگم. من همیشه خودم بختر و خاور رو اشتباه می کردم اما برای خودم نشونه گذاشتم،
اگر دقت کنید باختر با ( ب ) شرمع میشه و مغرب با ( ب ) تموم میشه! پس این شد نشونه برای مغرب و بعد حالا میگم که اگر باختر میشه مغرب پس یعنی خاور هم میشه شرق دیگه!
مرسی که خوندی! 💖
در قسمت فرهنگ فارسی نوشته اید که �ولی گاه نیز بعکس باختر بمعنی مشرق و خاور بمعنی مغرب آمده : ( تا زمین در روز گیرد روشنی از باختر همچو اندر شب فلک تاریکی از خاور گرفت . ) �.
ولی این اشتباه است. در همین شهر هم باختر به معنی غرب و خاور به معنی شرق استفاده شده.
...
[مشاهده متن کامل]

فلک تاریکی را از خاور ( شرق ) می گیرد ( فلک قدرت تاریکی دادن و گرفتن تاریکی، روشنی دادن و پس گرفتن روشنی است، یعنی فاعل این دو عمل ) . منظور از گرفتن تاریکی یعنی از بین بردن تاریکی است که در واقع صحبت از طلوع می کند.
ولی در قسمت اول شعر که می گوید در روز گیرد روشنی به معنای اینکه زمین روشنی را دریافت می کند. چون زمین که ایجاد کننده روشنی نیست بلکه مفعول این اتفاق است.

من فکر میکنم این لغت برگرفته ازباختن باشد.
یعنی جایی که خورشیدرنگ می بازدوبا واژهءاپاختر
به همین معنانزدیکتراست.
ازآنجا که واژهءخاورهم برگرفته ازخورشیداست.
یعنی جابی که خورشیدازآنجابرمی آید.
...
[مشاهده متن کامل]

وبدین ترتیب به همان شیوهءکودکی اگربه گونه ای
بایستیم که دست راستمان خاور ودست چپمان باختر
باشدروبرویمان فرارون که همان شمال است
پشت سرمان فریرون که همان جنوب است
معنا پیدا می کند.
فرا بالای نقشه فریرپایین نقشه رون سمت وسو جهت
معنا می دهند به همین ترتیب خاورون وباخترون.

شگفتا از استاد کزازی با اینکه درباره واژه خاور خود گفته اند که خاور به جای فروشد خورشید گویند و انان که جز این پنداشته اند گمراهند باز درباره باختر خود به گمراهی رفته اند باختر سویی بود که شهر بلخ در ان بود و ان را بلخ بختری میگفتند و بلخ همان پلهه ( پهله - درست ان پلخه و پلهه است و زانجا که گفتن پلهه بر زبان پارسی سنگین بود انرا پهله گفتند ) و پرسه ( پارسه ) است که سپس پهله شد و خاور هیچ پیوندی با خور ندارد خاور از واژه آور= غرب است آور - ایوار - اویر - اوار - بچم غرب مغرب غریب غربت است خ گفتن ا نزد فرارودیان ( در سغد و خوارزم ) رواج داشت و واژه امیر را در سروده مردم بخارا میبینیم
...
[مشاهده متن کامل]

کور خمیر امد
خاتون دروغ کنده
( امیر کور آمد خاتون دروغ کرده )
و در یک نامه پیدا شده به دیواشتیج سالار سغد نه بار واژه امیر را خمیر نوشته اند
آیرانیان جایگاه خورآیان را خورآسان خورآیان خراسان مینامیدند که خورشید از ان می اید و جایگاه امدن خورشید به سوی ان ( آمدن خور به سوی ان و نه سویی که خورشید از ان میاید ) را خور آمان و ایواران و آوار ان و آور مینامند - خورآمان - اورامان - هورامان ایوار - آوار وخوربران مغرب و غرب است و واژه های آواره و آوار و اویر بچم مغرب غرب غربت غریب از انست
در شاهنامه نیز و در سروده های فرخی و عنصری و رودکی پیوسته خاور مغرب است در شاهنامه سروده های ناسره بسیاری افزوده شده مگر در داستان سلم و تور و ایرج و بخش کردن زمین میان انان که جای سلم و جای تور پیداست بخوبی خاور پیداست که کجاست سلم را روم و خاور میدهند و تور را چین و ترک و ایرج را میان زمین ایرانشهر اینک بنگریم
نخستین نمونه
نهفته چو بیرون کشید از نهان
به سه بخش کرد آفریدون جهان
یکی روم و خاور دگر ترک و چین
سیم دشت گردان و ایران زمین
بنگرید روم و خاور یکی است و دگر دشت چین = دوم دشت چین - سوم دشت گردان و ایران زمین
روم و خاور یکی است - ان - و - که میان روم وخاور آمده برای گرد اوری و روشنگری است نه جدا کردن -
یکی روم و خاور دوم ترک و چین
سیم دشت گردان و ایران زمین
فریدون جهان را سه بخش میکند سلم را روم میدهد که خاور است و تور را چین و ترکان میدهد که انسوی خراسان است
گواه دگر
نخستین به سلم اندرون بنگرید
همه روم و خاور مراو را سزید
دگر تور را داد توران زمین
ورا کرد سالار ترکان و چین
از ایشان چو شاهی به ایرج رسید
مر او را پدر شهر ایران گزید
هم ایران و هم دشت نیزه وران
هم آن تخت شاهی و تاج سران
-
گواه دگر
سلم به تور گوید که مرا روم و خاور است و ترا ترکان و چین و ایرج را که کهتر از تو است یمن و ایران زمین میدهد ( سلم از تور بزرگتر بود وتور از ایرج ) -
چو ایران و دشت یلان و یمن
به ایرج دهد، روم و خاور به من
سپارد ترا مرز ترکان و چین
که از تو سپهدار ایران زمین
-
گواه دگر از زبان تور به ایرج -
تور به ایرج گوید من بر در ترکم و برادر بزرگ به خاور
ترا باید ایران و تخت کیان
مرا بر در ترک بسته میان
برادر که مهتر به خاور به رنج
به سر بر ترا افسر و زیر گنج
-
سلم را خاور خدای میخواند
ز دیدار چون خاور آمد پدید
به هامون کشیده سراپرده دید
بیامد به درگاه پرده سرای
به پرده درون بود خاور خدای
دو لشکر یکی از چین و دگر از خاور سپاه میسازند
ز لشکر سواران برون تاختند
ز چین و ز خاور سپه ساختند
ز خاور دو لشکر به ایران کشید
بخفتان و خود اندرون ناپدید
همانگونه که گفتیم خاور دگر گون شده آور و ایوار است و هیچ پیوندی با خور و خورآسان ندارد خاور واژی از اور و ایوار است و آواره و ایوار و اویر و آواران غریب و مغرب و غربت است و باید دو واژه اپاختر که آپا اختر است و واژه باختر که از بلخ بختری گرفته شده از هم بازشناخت
مهر دیدم بامدادان چون بتافت
از خراسان سوی خاور می شتافت
رودکی
از خراسان پر کشد طاووس وش
سوی خاور می شتابد شاد و کش
رودکی
چو خورشید تابنده بنمود پشت
دل خاور از پشت او شد درشت
فردوسی
دری را از آن مهر خوانده است مشرق
دری را از آن ماه خوانده است خاور
فرخی
چو روز آورد سوی خاور گریغ
هم از باختر برزند باز تیغ
عنصری
بشادی و جام دمادم نبید
ببودند تا خور بخاور رسید
اسدی
وز نور تا بظلمت وز اوج تا حضیض
وز باختر بخاور وز بحر تا ببر
ناصرخسرو
همی بگذارم این جا قرص خورشید
نهم روی از ضرورت سوی خاور
مسعودسعد
چون پخت نان زرین اندر تنور مشرق
افتاد قرص سیمین اندر دهان خاور
خاقانی
زحد باختر تا بوم خاور
جهان را گشته ام کشور بکشور
نظامی
چوخورشید سر برزد از باختر
سیاهی بخاور فروبرد سر
فردوسی
چو بشنید بدگوهر افراسیاب
که شد طوس و رستم بر آن روی آب
شد از باختر سوی دریای گنگ
دلی پر ز کین و سری پر ز جنگ
فردوسی
تا بتابد نیمروزان از تف خورشید سنگ
تا برآید بامدادان آفتاب از باختر
چو آفتاب سر از کوه باختر برزد
بخواست باره و سوی شکار کرد آهنگ
فرخی
چو مهر آورد سوی خاور گریغ
هم از باختر برزندباز تیغ
چو برزد درفشنده از باختر
دواج سیه را سپید آستر
عنصری
خورشید را چون پست شد در جانب خاور علم
پیدا شد اندر باختر بر آستین شب ظَلَم
لامعی
خدش بسرو باختری بر فسوس کرد
قدش بسرو غاتفری به مفاخره
رایت خوبی چو برفروزی رخسار
از بَرِ خورشید باختر زده داری
سوزنی
فخر من یادکرد شروان به
که مباهات خور بباختر است
آفتابی که خاورش دهن است
دارد از باغ شاه باختر اوست
خاقانی

خیلی عالی بود ممنونم
خورشید در باختر افول می کند.
کسی می تواند یک جمله با باختر بگوید
خاوران متضاد باختر
خاوران:مشرق
باختر :غرب
خاوران و باختر متضاد هستن
خاواران:مشرق مشرق متضاد مغرب یا شرق متضاد غرب
باختر:مغرب مغرب متضاد مشرق یا غرب متضاد شرق
باختر متضاد خاوران
معنی کلمه باختر: غرب
معنی مغرب، مخالف خاور: مشرق
معنی باختر: مغرب

معنی باختر:
* ( ( غرب ) ) *

مغرب
باختر
میخواهم بدانم که کلمه ی عربی هست یا نه

باختر : به معنای سمتی است که خورشید رنگ می بازد و خاور به معنای سمت خور یا خورور می باشد .
دکتر کزازی در مورد واژه ی " باختر " می نویسد : ( ( باختر در پهلوی در ریخت اپاختر āpaxtar بکار می رفته است. و به معنی شمال . در پارسی فروشد جای خورشید" باختر "خوانده شده است، در برابر "خاور" که آن در پهلوی خوَرْ وان بوده است، به معنی مغرب و در پارسی در معنی برآمدْ جای خورشید کاربرد یافته است. ) )
...
[مشاهده متن کامل]

( ( زخاور بیاراست تا باختر
پدید آمد از فرّ او کان زر ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 224. )

غرب
باختر در علم بدن چپ بدن انرژی الوده
تجمع ودفع می شود
راست بدن خاور ومشرق طلوع خورشید وراستی وزیبایی
معنی: مغرب، غرب
مخالف : شرق، مشرق
بابلیان
بابلیهای پناهنده ایران
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٢)

بپرس