در جریان روز، مطلع، باخبر، بهنگام، نو، تازه، جدید، مطابق اخرین طرز
cognizant(صفت)
باخبر، اگاه
پیشنهاد کاربران
صاحب خبر. [ ح ِ خ َ ب َ ] ( ص مرکب ، اِ مرکب ) خبرنگار. منهی. خبرگزار : باد را [ خدای تعالی ] صاحب خبر سلیمان کرد، تا هر کجا بر یک ماه راه یا بیشتر کسی چیزی بگفتی به گوش سلیمان رسانیدی. ( ترجمه تاریخ طبری ) . ... [مشاهده متن کامل]
پادشاهی که به روم اندر صاحب خبران پیش او صف سماطین زده زرین کمران. منوچهری. و هر کجا صاحب خبر گماشته بود و جز مردم دانای عاقل را نگماشتی. ( فارسنامه ابن بلخی ص 55 ) . و صاحب خبر و برید بسر خویش منصبی بزرگ داشتی. ( فارسنامه ص 93 ) . صاحب خبران را در مملکت به هر شهری و ولایتی گماشته بودندی تا هر خبری که میان مردم حادث گشتی پادشاه را خبر کردندی تا آن پادشاه بر موجب آن فرمان دادی. . . ( نوروزنامه ص 7 ) . پس صاحب خبران این حال به بدر غلام معتضد برداشتند. ( مجمل التواریخ و القصص ص 368 ) . خبر برد صاحب خبر نزد شاه که مشتی ستمدیده دادخواه. . . نظامی. به صاحب خبر گفت کاندیشه نیست همه چوبه تیری ز یک ریشه نیست. نظامی. هزارش بیشتر صاحب خبر بود که هر یک بر سر کاری دگر بود. نظامی. و گوشها صاحب خبران ویند [یعنی صاحب خبر جسدند]. ( مفاتیح العلوم ) . || مطلع. آگاه. باخبر : صاحب خبر غیر نخوانده ست به سدره چون سیرت نیکوش به فهرست سیر بر. سنائی. از پی صاحب خبران است کار بی خبران را چه غم روزگار. نظامی. ما که ز صاحب خبران دلیم گوهرییم ارچه ز کان گِلیم. نظامی. ای بی خبر بکوش که صاحب خبر شوی تا راهرو نباشی کی راه بر شوی. حافظ. || حاجب. || نقیب. || معرف. || ایلچی. ( برهان ) .
کنایه از آگاه و با خبر و نیز فرمانده و رییس = سر رشته دار