منبع. لغت نامه دهخدا
واژه باج. ( اِ ) باژ که باج و باز و واج و واژ هم گفته میشود، از ریشه اوستائی وچ است که در سانسکریت واچ و در پهلوی واج یا واجک آمده است. همین ریشه در لاتینی وکس و در فرانسه ووا و در انگلیسی وُیس شده. باژ به معنی کلمه و سخن و گفتار میباشد. از همین ریشه است کلمات آواز، آوازه ، آوا ، گواژ، گواژه و واژه که امروز بمعنی لغت و کلمه استعمال میشود. ( از مزدیسنا بقلم معین ص 253 ) ( برهان قاطع چ معین ) . خاموشی باشد که مغان و آتش پرستان در وقت بدن شستن و چیز خوردن و پرستش و عبادتی که معمول ایشانست بجا آورند. ( برهان ) ( جهانگیری ) ( آنندراج ) ( انجمن آرا )
... [مشاهده متن کامل] لغت نامه دهخدا
واژه باج. ( اِ ) باج و باژ و باز از ریشه باجی پارسی باستان مشتق است ، و آن از ریشه بج اوستائی بمعنی بخش کردن و قسمت کردن است. ( حاشیه برهان قاطع چ معین ) ( مزدیسنا بقلم معین ص 253 و 254 ) . باژ و پاژ. خراج. ( منتهی الارب ) . سا. ( حاشیه فرهنگ خطی اسدی نخجوانی ) . ساو. مالیات. اَتاوه. جباوه. جبوه. جبایه. جبی ً. ج ، جبایات. ( منتهی الارب ) . مکس. ( منتهی الارب ) ( مجمل ) . خرج. ( منتهی الارب ) . مال و اسبابی باشد که پادشاهان بزرگ از پادشاهان زیردست گیرند و همچنین سلاطین از رعایا ستانند. ( برهان ) ( غیاث ) ( آنندراج ) ( انجمن آرا ) . رصد و خراج و جزیه که بحکام دهند. ( اوبهی ) . زری که از سوداگران بطریق محصول میگیرند. ( غیاث ) . هرچه زیاده بر زکوة از تجار و جز آن ستانند. ( مجمل ) : ایشان تدبیر کردند که سوی خاقان رسول فرستند و هدیه و ساو و باج بپذیرند تا او بازگردد و در مملکت ایشان فساد نکند. ( ترجمه طبری بلعمی ) .
... [مشاهده متن کامل] باج. ( پیشوند ) لغتی است در باز به زای عربیه بمعنی مقلوب ، و از اینجاست باژگونه و باژ. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ) . ظاهراً در بعضی از لهجه های ماوراءالنهر بمعنی باز وصورتی از باز بوده است .
واژه باج
معادل ابجد 6
تعداد حروف 3
تلفظ bāj
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم ) [پهلوی: vāĵak, vāĵ] ‹واج، واژ، باژ›
مختصات ( اِ. )
آواشناسی bAj
الگوی تکیه S
شمارگان هجا 1
منبع لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی عمید
فرهنگ فارسی معین
فرهنگ فارسی هوشیار
ساوری
واژه ی باج یا خراج تغییر یافته ی واژه ی "باز "هستند . باز در قدیم واحد اندازه گیری بوده به معنی ارش و رَش . مثل "کمند شصت باز " یا " کمند شصت بازی " که در بیت زیر از شاهنامه آمده است . چون باز واحد اندازه گیری بوده به معنی بخش و بهره هم بکار برده شده که در واژه ی " همباز " به معنی هم بهره دیده می شود . ریختی تغییر یافته به همین معنی از" باز" واژه ی " باژ "هست . واژه ی باژ هم با تغییراتی به واژه ی باج و خراج در معنی بهره و قسمت و واحدی از یک کل تغییر یافته است .
... [مشاهده متن کامل]
( ( بر آمد، یکایک ، به کاخ بلند
به چنگ اندرون، شست بازی کمند، ) )
( شاهنامه داستان ضحاک )
این واژه از ریشه
بج
اوستایی است و هرچند باژ درست تر است که آن هم
واژ
بوده است، آن گه چون حضرت خرد پردیسی بزرگ در جای جای شه نامه سترگ به کار برده است، می توان از جایگزین نمودنش چشم پوشید.
تو تخت بزرگی ندیدی نه تاج
شگفت آیدت لشکر و مرز وباج.
فردوسی
باژیم ، باژ ، مالیات ، باج ، عوارض، واژ ، گزیتک
یکی از غذاهای معروف تاجیک ها در ایام نوروز می باشد. در این غذا کله پاچه گوسفند را با گندم پخته و دیگران را با آن مهمان می کنند.