ایام

/~ayyAm/

    season
    tide
    time
    days

فارسی به انگلیسی

ایام اعیاد
high holidays

ایام سور چرانی و خوشی قبل از دوران روزه
carnival

ایام فترت
interregnum

ایام گذشته
yesterday

ایام مرخصی
holiday

ایام مقدس پیش از کریسمس
advent

ایام نوئل
yule

ایام کریسمس
christmastime, yuletide

مترادف ها

time (اسم)
عصر، عهد، فرصت، ساعت، روزگار، زمان، مرتبه، مدت، هنگام، وقت، موقع، گاه، زمانه، حین، ایام

پیشنهاد کاربران

ایام. ( ع مص ) دود کردن زنبورخانه را تا عسل چینند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) . دود کردن زنبورخانه را تا انگبین چینند. ( ناظم الاطباء ) . اَوَم. ( منتهی الارب ) . || ( اِ ) دود. ( مهذب الاسماء ) ( ناظم الاطباء ) || ج ِ اُیُم. || بیماریی است شتران را. ( منتهی الارب ) . رجوع به ماده بعد شود.
...
[مشاهده متن کامل]

ایام. [ اُ ] ( ع اِ ) بیماریی مر شتران را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . || دود. ( منتهی الارب ) . رجوع به ماده قبل شود.
ایام. [ اَی ْ یا ] ( ع اِ ) ج ِ یوم. ( دهار ) ( منتهی الارب ) . اصل آن ایوم ، واو به یاء بدل شده و در یاء ادغام شده است. ( منتهی الارب ) . || فارسیان به معنی مطلق وقت و هنگام نیز آرند. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) . مأخوذ از تازی. روزگار. روزها. موسمها. فصلها. مدتی از زمان. اوقات. ( ناظم الاطباء ) . عصر. مدت سلطنت یا حیات کسی. روزگاران :
ز ایام کیخسرو نامدار
مرا نامدستی زمانی بکار.
فردوسی.
و آنجا که تو بودستی ایام گذشته
آنجاست همه ربع و طلول و دمن من.
منوچهری.
پرویز گر ایدونکه در ایام توبودی
بودی همه الفاظ ترا جمله مزهزه.
منوچهری.
اقبال ترا شادمان نشاند
ایام ترا کامگار دارد.
مسعودسعد.
بشناختم که آدمی. . . قدر ایام عمر خویش به واجبی نمیداند. ( کلیله و دمنه ) . تا آخر ایام یزدجردبن شهریار که آخر ملوک عجم بوده بدین قرار بماند. ( کلیله و دمنه ) .
هر شهسوار فضل که شد با تو هم عنان
یابد بگرد گردن از ایام پالهنگ.
سوزنی.
تا بچشم شه نماید خوب روی روزگار
از لیالی بر رخ ایام زلف و خال باد.
سوزنی.
یاد دارم که در ایام طفولیت متعبدبودم و شب خیز. ( گلستان ) . این چه بخت نگون است و طالع دون و ایام بوقلمون. ( گلستان ) .
هم از بخت فرخنده فرجام تست
که تاریخ سعدی در ایام تست.
سعدی.
چه کند کز پی دوران نرود چون پرگار
هر که در دائره گردش ایام افتاد.
حافظ.
- ایام الانذار ؛ روزهای خبردهنده : اندر شناختن روزهای خبردهنده و این روزها را به تازی ایام الانذار گویند. ( ذخیره خوارزمشاهی ) . روزها باشد که خبر دهد به آمدن بحران در روز دیگر مثلاً روز چهارم خبر میدهد به آمدن بحران در روز هفتم و. . . ( بحرالجواهر ) .
منبع. لغت نامه دهخدا

ایام: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است:
روزان. مولوی: جمله ذرات در عالم نهان
با تو می گویند روزان و شبان
به جای واژه بیگانه و عربی "ایام"، بگوییم "دوره، زمان" که بسیار زیباتر از این "ایام" هستند!
بدرود!
در متون پهلوی واژه ی "آوام" بسیار بکار میرود و چم آن "زمانه"، "دوره" و "عصر" است. شاید این واژه ی پارسی، یعنی "آوام" یا گاهی "اُوام"، با واژه ی" ایام" عربی که جمع "یوم" میباشد اشتباه گرفته شده و با گذشت
...
[مشاهده متن کامل]
زمان دیگر جدایی ناپذیر شده اند در زبان. شاید هم این واژه، یعنی آوام، از زبانهای دیگر سامی به پهلوی رسیده و همان معنی "روزها" را دارد. برای نمونه از زبان آرامی که داد و ستد گسترده ای با پارسی میانه داشت.

جمع یوم - روزها ومقاطع زمانی ( هفته ودهه ) که مقارن با مناسبتی است
دوره ها، فی سته ایام :در شش دوره
دوران ، مراحل ، روزها
روزگار