برانگیختن، بدتر کردن، خشمگین کردن، تشدید کردن، اوقات تلخی کردن، از جا در بردن
huff(فعل)
ترساندن، اوقات تلخی کردن، قهر کردن، رنجیدن، اماس کردن
scold(فعل)
سرزنش کردن، اوقات تلخی کردن، چوبکاری کردن، بدحرفی کردن
پیشنهاد کاربران
اوقات تلخی کردن
sulk اخمو بودن، بق کردن، عنق بودن، اوقات تلخی کردن e. g. he has been sulking for hours about having failed the exam او ساعت ها است که به خاطر رد شدن در امتحان خلقش توهم رفته است.