انصاف. [ اِ ] ( ع مص ) داد دادن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( مؤید الفضلاء ) . عدل کردن. ( از اقرب الموارد ) . داد کردن. ( تاج المصادر بیهقی ) . || راستی کردن. || به نیمه رسیدن روز و جز آن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . روز به نیمه رسیدن. ( از اقرب الموارد ) ( تاج المصادر بیهقی ) . || در نیمه روز سیر کردن. || خدمت کردن. || نصف چیزی گرفتن. || شتافتن. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) . || نصف کردن و برابر داشتن که بر هیچ طرف زیادی نشود. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) . برابری داشتن بین دو طرف و معامله کردن با آنها بعدل. ( از اقرب الموارد ) . || ( اِمص ) عدل و داد و معدلت. ( ناظم الاطباء ) . داد. ( مهذب الاسماء ) . قسط. ( یادداشت مؤلف ) . نصفت. عدالت. ( یادداشت لغت نامه ) : چون ما جواب بر این جمله یافتیم مقرر گشت که انصاف نخواهد بود و بر راه راست نایستد. ( تاریخ بیهقی ) .
... [مشاهده متن کامل]
مظلومم و خیزد از تو انصافم
بیمارم و باشداز تو درمانم.
منبع. لغت نامه دهخدا
عدل، داد، رحم
حمید رضا مشایخی - اصفهان
اِنصاف:
١. داد، دادمندی، دادگری، دادپروری، دادوری، برابری، یکسانی؛ گذشت، بخشش؛ درستی، راستی داد دادن
۲. راستی کردن
۳. به نیمه رسیدن
۴. میانەداری، میانەگیری، میانەروی
۵. ( قید ) [کهنه] بەراستی، از روی داد، از سر دادگری، به دادمندی، بەدُرستی
اَنصاف: خدمتگزارها
حق
انصاف غمت دادم: حق غمت را ادا کردم ( خاقانی )
برابر فارسی سره آن " دادمندی " است.
از ریشه " نصف "گرفته شده، منظور میانه داری، میانه گیری یا میانه روی در داوری است. به گونه ای که قضاوت و داوری یک سویه نباشد.
عدل و انصاف = دادگری و میانه ستانی ≠ ستمگری و همه خواهی
عدل و انصاف = دادگری و نیم بری ≠ ستمگری و همه خواهی
۱ - انصاف در لغت به معنای داد دادن, عدل کردن و راستی کردن است.
٢ - انصاف یعنی اینکه همان طور که توقع داریم حقوق ما رعایت شود حقوق دیگران را رعایت کنیم.
Fairness انصاف
عدل، داد
fair
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١١)